کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

اوضاع پیش رو و باز بینی یک ترمینولوژی

اوضاع پیش رو و باز بینی یک ترمینولوژی

جامعه ی ایران در ۲ سال اخیر آنچنان دچار بحران سیاسی گشته که دیگر نه بالایی ها می توانند همچون گذشته خود را در نقطه تعادل پیشین نگه دارند و نه پایینی ها حاضر به قبول ثبات سیاسی و اقتصادی جامعه در دست اینان می باشند و به طور عموم بنیان ها و پایه های طبقاتی جامعه آنچنان به حرکت وا داشته شده اند که دیگر اسکلت حاکمیت اسلامی توانی برای سرپا نگه داشتن خود ندارد. با این حال پیدا کردن نقطه تعادل جدید در مختصات سیاسی جامعه ی ایران بحثی است که هر ناظر درونی و بیرونی را به خود جلب کرده است و آنچه برای ما مبرم تر است پاسخ دادن به سوالی است که پیش تر منصور حکمت آن را طرح و پاسخ خود را بدان گفته بود: آیا پروزی کمونیسم ممکن است؟

برای پاسخ دادن به این سوال و با همان ترمینولوژی صحیح اولا باید مفاهیمی که درغالب ترمینولوژی منصور حکمت از سمت "کمونیسم کارگری" و "حکتیست" به جامعه عرضه میشود نگاهی بیاندازیم تا اولا ترمینولوژی اصیل حکمت را از زیر این ویرانه ها بیرون کشید در ثانی ۲۲ خرداد در امتداد ۲ خرداد بر یک پایه ی ماتریالیستی مدون نماییم تا بفهمیم آیا پروژه ی ۲۲ خرداد در امتداد همان ۲ خرداد و جنبش حاضر همان جنبش سرنگونی است همان طور که منصور حکمت در ایا پیروزی کمونیسم ممکن است؟ می نویسد: خلاص ی کلام بحث من این است تحولات ایران رو به سرنگونی جمهوری اسلامی دارد یا خیر؟

بعد از ۲ خرداد شکاف های رژیم نه تنها پر نشد بلکه عمیق تر شد. هیچ نقطه تعادل جدیدی حتی با ورود احمدی نژاد و سپاه پاسداران و انواع و اقسام لایحه و مصوبه در رژیم یافت نشد و اتفاقا ۲۲ خرداد اوج این شکاف را به سر حد خود رسانید. پروژه ی موسوی و هم کیشان هر چند در تکثر ۲ تفاوتی با ۲ خرداد داشته باشد اما امتداد همان پروژه ی ۲ خرداد بود که اینبار حکومت اسلامی حتی به انتخابات نیم بند خود در ۲ خرداد برای پیدا کردن نقطع تعادل جدید توسط "اصلاح طلبان حکومتی" نیز حاضر نشد .اما آنچه که ۲۲ خرداد را به مراتب متفاوت تر از پرژه ی ۲ خرداد نشان دادعروج جنبش سرنگونی طلبی بود که منصور حکمت آنها را نه در راستای پروژه ی "اصلاح طلبان" حکومتی میدید و نه در ۲ خرداد از آن به عنوان دست آویزیبرای تئوریزه کردن جنبش "طبقه ی متوسط" برای "اصلاح سرمایه داری در چهارچوب جمهوری اسلامی می دید".این همان جنبشی است که منصور حکمت در زندگی پس از ۲ خرداد نوشت: دوم خرداد سدی بر سرنگونی طلبی مردم نیست، بلکه از نظر مردم مجرایی برای آن است و بازدر همان مقاله می نویسد: رادیکالیسم امروز مردم قابل مهار نیست، مردم حجاب نمی خواهند.مردم دستمزد وحقوق با قدرت واقعی می خواهند.....در نتیجه مردم دوم خرداد رابا این ملاک که آیا می تواند دروازه ای برای تغییر کلیت رژیم باز کند میسنجند.

این همان جنبشی است که در تیر ۷۸ به بهانه ی بستن روزنامه ی سلام، اسکلت اسلام سیاسی را به لرزه انداخت و این بار به بهانه ی انتخابات و حذف جناحین، عملا رویای پایان اسلام سیاسی را به حقیقت نزدیک کرد. همان جنبشی که منصور حکمت در انتخابات خاتمی وچشم اندازه آینده می نویسد: توده وسيع مردم ايران به انتظار جمع کردن بساط رژيم اسلامى و اسلام از ايران روزشمارى ميکنند. به خاتمى رأى دادند چون ميدانستند و عملا هم ثابت شد که اين کار رژيم را به يک بحران سياسى عميق دچار ميکند و در يک کاسه شدن قدرت قشريون سنگ اندازى ميکند.این بار همین جنبش و همان مردم ۲۲ خرداد را تبدیل به بحران سیاسی و عمیق در بالا و خطر سرنگونی را پاشنه آشیلی برای از هم پاشیدگی و عمیق تر کردن شکاف های درون بورژوازی کرده اند.
اما از نظر حزب موسوم به "حکمتیست" چه چیزی تغییر کرده که جنبش حاضر را جنبش ارتجاعی می نامند. حزب حکمتیست در مصوبه ی کنگره ی ۴ خود می نویسد: "در این دوره ماهیت کش مکش جمهوری اسلامی و غرب و آمریکا دستخوش تغییرات جدی شده است، تغییراتی که اساسا معطوف به جلب ایران به عنوان عنصر بی دردسر به جرگه ی جامعه ی جهانی است". اگر این طور باشد از منظر حزب موسوم به "حکمتیست" فقط یک مسئله در ۱۰ سال گذشته فرق کرده و آن اینکه بر خلاف تز پروسه ی سرنگونی منصور حکمت مبنی بر نزدیک شدن به پله ی نهایی، "جمهوری اسلامی درحال تبدیل شدن به حکومت متعارف بازار جهانی" است و لذا جنبش سرنگونی را پروسه ای ختم شده می بیند.

این در حالی است که منصور حکمت در زندگی بعد ازدوم خرداد می نویسد:اين تصور خامى است که گويا يک جمهورى اسلامى دوم خردادى چيزى است که غرب در يک مقياس ميان مدت، تا چه رسد به بلندمدت و استراتژيک، در ايران دنبال ميکند. گشايشهاى اقتصادى تاکنونى در رابطه ايران و غرب ناچيزتر از آن است که پاسخگوى بن بست اقتصادى رژيم اسلامى باشد....ملزومات اقتصادى و مالى و تکنولوژيکى و سياسى و ديپلوماتيک نوسازى کاپيتاليسم ايران در شراکت با غرب، چيزى بسيار فراتر از جملاتى است که آقاى شرودر در ليموزين در گوش آقاى خاتمى گفته است. مجرى سياسى و حکومتى تاريخى يک چنين بازسازى اى، اگر روزى اصولا مقدور بشود، از نظر غرب هيچ جناحى از حکومت اسلامى نيست.....جمهورى اسلامى نه به آمادگى شرکتهاى بيمه، بلکه به خود سرمايه هاى خارجى در يک مقياس نجومى احتياج دارد و کسى اين منابع را زير سايه هيچ رژيم اسلامى اى رها نميکند.

منصور حکمت همچنین در مقاله ی نزاع جناح ها و چشم انداز آینده می نویسد:موانع اصلى رشد کاپيتاليسم ايران سياسى‌اند. همه معنى داخلى کلمه، هم از آن مهم‌تر، به معناى ژئوپوليتيکى و جهانى...... اينکه سرمايه جهانى و نهادها و بنگاههاى عظيم فراکشورى با کشورى مانند ايران چه ميکنند، چقدر آن را به کانونى براى توليد و انباشت بدل ميکنند يا خير، قبل از هر چيز تابعى از تلقى دراز مدت محافل مالى و صنعتى در غرب از آينده سياسى ايران و منطقه‌اى است که اين کشور در آن قرار دارد. بنظر من "خاورميانه" و "جهان اسلام" فعلا، تا مساله اعراب و اسرائيل و همينطور مساله اسلام سياسى زنده است، کانونى براى رشد سريع کاپيتاليستى از نوع آسياى جنوب شرقى و يا حتى بعضا آمريکاى لاتين نيست.

اما از همه ی اینها مهمتر افق سیاسی و طبقاتی است که "حکمتیست" در این ترمینولوژی که هیچ ربطی به منصور حکمت ندارد، دنبال می کند.متدولوژی که اولا مردم را در رویارویی با کلیت رژیم نمی بیند و تقابل واقعی را تقابل "طبقه ی متوسط" باجناح راست افراطی می بیند. این تز ادامه ی تز از زیر خاک بیرون کشیده ی " متعارف شدن کاپیتالیسم ایران در چهارچوب حاکمیت اسلام سیاسی" بعلاوه ی غرب است. و اصولا جناح دیگر رژیم را جناحی در راستای اهداف و سرما یه های غرب می بیند.

منصور حکمت در آیا پیروزی کمونیسم ممکن است نیز در این باره می نویسد: به نظر من در کل دو ديدگاه در جامعه ايران، در تبيين‌شان از اتفاقى که در ايران دارد ميافتد، رو در روى هم هستند. يکى تبیينى است که کل بنياد جنبش دوم خرداد و طرفدارانش روى آن بنا شده؛ و آنهم اين است که جمهورى اسلامى بعد از بیست سال دارد ميرود که خودش را با زيست اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه سازگار کند.....در چارچوب اين تز بحث بر سر تغيير نظام نيست، اگر هم باشد انتهاى پروسه‌اى است که در آن دولت متعارف دارد تشکيل ميشود و جمهورى اسلامى خودش پرچمدار اصلاح خودش شده است و اين روندى است که دارد اتفاق مى‌افتد و از اين طريق جمهورى اسلامى جايگاه خودش را در ايران پيدا ميکند، در مناسبات بين المللى پيدا ميکند، در اقتصاد جهانى پيدا ميکند و غيره. يعنى کسانى که ميخواهند سرنگونى را رد کنند ميروند روى اين چارچوب که جمهورى اسلامى دارد به حکومت بورژوازى ايران تحول پيدا ميکند......در اين سيستم فکرى کليت جمهورى اسلامى زير سؤال نيست بلکه بخشى از آن که با اين رشد ناسازگار است زير سؤال است......اين قطب، حکومت جمهورى اسلامى را در بحران نمى‌بيند، راست را در بحران مى‌بيند.

تردستی و شعبده بازی های پوپولیستی حمید تقوایی و حزب مربوطه اش بخش دیگری از سنگ واره های مدفون کننده ی ترمینولوژی حکمت در حزب مربوطه اش می باشد. مستند کردن پروسه ی انقلاب سوسیالیستی (بخوانید انقلاب انسانی به زعم تردستی های حمید تقوایی) به همراه دیگر طبقات و نیرو های اجتماعی حلقه ی مفقود وگمشده ی استراتژی طبقاتی حزب حمید تقوایی میباشد حلقه ی مفقود وگمشده ای که منصور حکمت در سلسله مباحث"پراتیک کمونیستی " در دو مفهوم "کدام توده ها" و برای "کدام انقلاب" به چالش کشید و مبنای پراتیک کمونیستی و بیرون کشیدن تفاوت استراتژی و تاکتیک را در مفهوم توده ی طبقه کارگر در امر انقلاب سوسیالیستی تئوریزه کرد.

اما آنچه که ماهیت پوپولیستی حزب حمید تقوایی و بی ربط بودن حزب وی را نسبت به ترمینولوژی منصور حکمت بر ملا می کند غالب کردن مفهوم آنچه که برای ما تاکتیک است به استراتژی حزب مربوطه اش میباشد. مسئله این نیست که گویا ایشان انقلابی است و بقیه از انقلاب کهیر می زنند! خیر ایشان سرنگونی را انقلاب و سرنگونی خواهی را انقلابی گری می دانند، آن هم انقلابی به همراه جنبش های متخاصم اجتماعی و طبقاتی.

منصور حکمت در نامه ای با مضمون "سرنگونی،انقلاب و سوسیالیسم" به حمید تقوایی و فاتح شیخ نیز هم بر این راست روی حمید تقوایی صحه گذاشته و هم آن را به چالش کشید. در آن نامه منصور حکمت در نقد به تز حمید تقوایی مبنی بر "در این انقلاب طبقه ی کارگر تنها نیست .اکثریت عظیم جامعه یعنی، زنان،جوانان و بخش های وسیعی از اقشار محروم شهری در این انقلاب کنار کارگرانند" مینویسد: در کدام انقلاب ؟ در نبرد برای سرنگونی شاید این تصویر درست باشد هر چند زنان و جوانان هم تقسیم خواهند شد اما در انقلاب برای تبدیل رژیم اسلامی به آخرین رژیم سرمایه داری اتفاقا بنظر من کارگران اکثریت عظیمی را همراه خود نخواهند داشت.

منصور حکمت همچنین در سند دیگری با نام جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم آغاز می شود بر این امر صحه می گذارد و مینویسد:من جنبش مردم براى سرنگونى را، با همه خيزشها و قيامها و نبردهايى که در بر خواهد داشت، از انقلابى که ميتواند از دل اين جنبش عروج کند متمايز ميکنم. جنبش سرنگونى‌طلبى ميتواند پيروز شود بى آنکه لزوما کل ماشين دولتى را هدف گرفته باشد......اما رفتن رژيم اسلامى بنظر من به احتمال قويتر، نقطه‌اى در اوائل سير انقلاب آتى خواهد بود و نه اواخر آن. انقلاب ايران يک انقلاب همگانى و يک جنبش "همه با هم" نخواهد بود. انقلاب ايران انقلابى کارگرى خواهد بود با هدف اثباتى ايجاد يک حکومت کارگرى، يک جمهورى سوسياليستى.

بگذارید فرض کنیم حمید تقوایی درست میگوید!! و این امرسرنگونی محتوم به آخرین نظام سرمایه داری در ایران خواهد بود و پروسه انقلاب سوسیالیستی نه از ابتدای سرنگونی رژیم بلکه در پایان آن به فعلیت می پیوندد آنگاه آنچه که سوسیالیست بودن حمید تقوایی و حزب مربوطه اش را به تمسخر می گیرد و به حزب مربوطه ی حمید تقوایی ریشخند می زند، "پراتیزه کردن امر انقلاب سوسیالیستی در کنار نیرو های متخاصم طبقاتی می باشد". حکمت در سند گفتگو در باره ی وحدت اپوزسیون نیز دراین باره مینویسد: برای ساختن یک جمهوری سوسیالیستی تلاش می کنیم و این کار را از طریق و حدت با طرفداران بازار آزاد و آمریکا و سلطنت و اسلام پاستوریزه بدست نمی آید. در نتیجه ما مردم را به اردوی سیاسی خودمان دعوت می کنیم.

بنا براین سوال اینجاست که سوسیالیستی قلمداد کردن اوضاع جاری از منظر این "چپ" در ایران به چه منظور است؟

منصور حکمت در این باره در سند پراتیک کمونیستی مینویسد:آنان برای آنکه سوسیالیست باشند ناچارند اوضاع جاری را انقلاب سوسیالیستی بدانند. اینان دقیقا خوردبورژواهایی هستند که انقلابیگری و عمل انقلابیشان را از مسائل تاکتیکی اتخاذ میکنند.

این هواداران "تاکتیک انقلاب سوسیالیستی" کاری به تغییر جهان واقعی ندارند. کاری به کسب قدرت توسط پرولتاریا ندارند. آنها تنها هنگامی سوسیالیست هستند که به مثابه یک تاکتیک فریاد بزنند که باید فورا قدرت سیاسی را قبضه کرد. و بدیهی است که هنگامی که از نظر عینی نتوانند فورا قدرت را قبضه کنند، برای این جماعت کار باقی نمیماند. لیبرالیسم و پاسیفیسم عاقبت این وجه از دمکراسی خورده بورژوایی است که میخواهد خود را سوسیالیست قلمداد کند.


حامد محمدی

۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

رفرمیسم کارگری

رفرمیسم کارگری

در طول ۲ صده حیات جنبش کمونیستی همسو کردن مبارزات طبقه ی کارگر با حفظ ثبات سیاسی-اقتصادی سرمایه داری همواره دغدغه ی بخش وسیعی از مدافعین وضع موجود را در ابعاد نظری و جنبشی و در اشکال و شیوه های رفرمیستی به خود اختصاص داده است.

اگر دغدغه ی مدافعین وضع موجود در دهه ی اول قرن گذشته خود را در قالب برنشتاینیسم و کائوتسکیسم چهره نمایی کرد و خود را متاثر از این تزها میدید، این پروسه همواره بنابر مقتضیات جنبش "حفظ نظم موجود" و در قالب و پروسه ها دیگری که تابعی از چهره ی اقتصادی و مراحل انباشت سرمایه و تقسیم بندی قطب های جهانی است همواره سعی نموده تا جنبش کارگری را تحت تاثیر این تابع و با فرمولاسیون های جدید متاثر نماید.

این جنبش همواره در مقاطع تاریخی و در روند پروسه ی انباشت و تقسیم جهانی سرمایه چهره های متفاوت تری به خود گرفته است. اگر در روسیه و قبل از انقلاب ۱۹۰۵ رفرمیسم خود را در شکل و شمایل اکونومیسم بروز داد و ما به ازاء سیاسی آن را دفاع از جبهه ی بورژوازی در مقابل دموکراسی پیگیر طبقه ی کارگر فرموله کرد، در برهه ی انقلاب 57 ایران این رفرمیسم اتفاقا خود را در نقطه مقابل اکونومیسم سر برآورد. و "ضد امپریالیست" و "استبداد ستیزی صرف" و انقلابی گری سطحی را مبنای آگاهی طبقاتی وی اشاعه داد. این رفرمیسم بر خلاف اکونومیسم روسیه در ۱۹۰۵ و رفرمیسم غرب، آگاهی طبقاتی کارگران به عنوان فروشنده ی نیروی کار را پایین نگه داشت اما در مقابل به وی آگاهی عموم-خلقی و دموکراتیک بخشید. و این را برای وی چنان تداعی کرد که گویا اشکال کار از استبداد است و جای تعجب نمی داشت که این طبقه ی کارگر با این آگاهی ضد استبدادی حکومت را بیاندازد و برود دنبال مصدق،خمینی و مجاهد

اما بیش از اینکه بررسی این جناح های راست درون جنبش کارگری به شکل ابتدا به ساکن برشمردن آنها و یا جایگاه نظری شان برای جنبش کمونیستی مهم باشد، غالب گرفتن در اشکال و مفاهیم منتج شده با مقتضیات سرمایه داری جایگاه ویژه ای برای ما باز میکند. یعنی آنجا که جناح راست جنبش کارگری و توهم طبقه ی کارگر به جنبش راست خودش به عنوان یکی از نقاط ضعف جنبش کمونیستی بر شمرده می شود، تکیه گاه جناح راست این جنبش بر مقولات پایه ای و پیش فرض گرفته شده، خود بیانگر نقاط اصلی این توهم زدایی، ومبارزه با این رفرمیسم، برابری می کند با توهم زدایی نسبت به این مفاهیم.
هر چند به زعم مبارزه ی جنبش کمونیستی با مفاهیم پایه ای جناح رفرمیسم در دوران انقلاب ۵۷، اشکال رفرمیسم پیشین هیچ جایگاهی در درون طبقه ی کارگر ندارد اما نقاط عطف رفرمیسم جدید در درون طبقه ی کارگر نسبت به مفاهیم کلیی بیان متفاوت تری پیدا کرده است و این تغییر یفت را بر روی پایه های اقتصاد سیاسی این رژیم و از آن مهمتر حجم و شیوه ی پروسه ی انباشت سرایه، تراشیده و غالب بندی کرده است.
برای عمیق تر کردن مبحث کافی است تا تاریخ رفرمیسم در ایران و جهان را کمی به عقب ورق بزنیم تا بنا بر پروسه ی انباشت و تغییر قطب بندی های جهانی غالب بندی های! رفرمیسم را ذیره ذره بین قرار داده و نیازهای حیاتی برای استمرارش در این چهارچوب را از عمق مختصات آن بیرون کشیده و دراین پروسه بفهمیم ایران در کجای مختصات پروسه ی انباشت سرمایه در جهان نقش بازی میکند.
در درون بلوکه شدن جهان بین دو قطب امپریالیستی و بنابر دو مدل اقتصادی بازار آزاد و مدل اقتصادی دولتی هر یک از کشورهای جهان خود را تحت هر یک از این مدلها باز تعریف کرده و تحت هر یک از این الگوبرداری ها به پروسه ی انباشت سرمایه قدم برداشتند. کشورهای محدود به حوزه ی جنوب شرقی آسیا از جمله کشورهایی بودند که مدل توسعه متکی به غرب را به عنوان راه حلی برای انباشت سرمایه و توسعه برگزیدند. مدلی که باعث سرازیر شدن حجم عظیمی از سرمایه های غربی و رشد عظیم تکنولوژی ومتعاقب آن رشد بازار کار و بطور کلی رشد سریع اقتصادی در نمودار های کلان این کشورها شد. جناح رفرمیسم جنبش کارگری در این پروسه ی انباشت بنا بر این مختصات رفرمیسم غربی یعنی رفرمیسم متکی به آگاهی غیر انقلابی و مبارزات در چهارچوب سرمایه داری و با حفظ اصول و پرنسیب ها این نظام را برای طبقه ی کارگر فرموله کرده و عموما این طیف به بالا بردن آگاهی صرفا اقتصادی طبقه ی کارگر در چهار چوب ثبات همین نظام و مدل اقتصادی مبادرت ورزید.

اما در بخش دیگر دنیا مدل توسعه ی متکی برظرفیت های داخلی را برای خود برگزیدند و عموما متکی بر انباشت سرمایه های داخلی بنابر ظرفیت های بازار داخلی بودند. تئورسین های این مدل حاضر به ورود سرمایه های غربی برای استثمار نیروی کار طبقه ی کارگر برای انباشت نبوده و عموما با تقویت جنبش های ناسیونالیستی در درون طبقه ی کارگر راه رشد سرمایه داری در این کشور ها را متکی به بازار های داخلی نمودند و به رغم جناح ناسیونال رفرمیسم طبقه ی کارگر "غرب ستیزی" و "ضد امپریالیسم" لبه ی تیز مبارزات طبقه ی کارگر در این کشور ها شده بود.
اما مختصات انباشت سرمایه در ایران بمراتب متفاوت تر از هر یک از کشور های ذکر شده بود.کشوری با مختصات ازدحام نیروی جوان و آماده به کار ارزان و منابع سرشار زیرزمینی برای کسب سود های ویژه تر در منطقه بود که چشم هر ناظر داخلی و خارجی را برای سودهای عظیم له خود جلب کرد. این میزان از حجم معادن انباشت سرمایه بعلاوه ی سودهای ویژه ی حاصل از نیروی کار به مراتب ارزان تر از معیار های جهای ایران را به بهترین حوزه برای صدورسرمایه های غربی تبدیل کرد.

این حجم از سرمایه عظیم تر از آن بود که کارتل ها و تراست های غربی حتی قادر به پذیرش این خیال باشد که سرمایه ی کوچکتر داخلی سهمی از این میزان استثمار ویژه را برای خود تصور کنند.ابعاد و حجم سودهای ویژه ی حاصل از نیروی کار ارزانتراز معیار های جهانی آنقدر کلان بود که مخیله ی کارتل ها و تراست های غربی را در تحمیل رفرمیسم غربی در مقابله با رفرمیسم ناسیونالیسم" بورژوازی ملی" و جنبش کمونیستی از کار انداخت وهرگونه دادن امتیاز اقتصادی به طبقه ی کارگر در ایران مساوی بود با از دست دادن این سودهای ویژه که به مراتب بیش از انباشت سرمایه ی خالص (منهای سود ویژه) سرمایه ی غربی در ایران بود.

این ها از عواملی بود که بخش عظیمی از "بورژوازی ملی" را وادار کرد در برابر قلدر منشی تراست های غربی در باره ی حصول این سرمایه های کلان به صف شود تا حداقل سهمی از استثمار طبقه ی کارگر در ایران را نصیب خود کند. لذا جنبش رفرمیسم کارگری در ایران بر خلاف کشور های جنوب شرقی آسیا خود را متاثر از جنبش ناسیونال رفرمیسم می دید و در غالب! دفاع از "بورژوازی ملی" طبقه ی کارگر را بر علیه حکومت سلطنت و امپریالیسم ستیزی بسیج کرد.

مختصات جدید انباشت سرمایه در ایران و غالب گیری رفرمیسم در فرمول های جدید:


بعد از ورشکستگی مدل اقتصاد دولتی و پیروزی مدل بازار آزاد به یک باره صف بندی رفرمیسم در گوشه گوشه ی دنیا خود را در قالب و اشکال جدیدی باز تعریف کرد. پیروزی مدل بازار آزاد از طرفی شیپور پیروزی رفرمیسم غربی بر ناسیونال رفرمیسم را نیز بر جهان به صدا در آورد. اینبار رفرمیسم غربی ناچار نبود تا برای فشار جنبش های اجتماعی به دولت ها و تبعیت از مدل بازار آزاد در مقابله با مدل اقتصاد دولتی امتیازات ویژه ای برای طبقه ی کارگر قائل باشد و به عنوان یکه تاز، نه تنها می توانست یورش عظیم و همه جانبه ای را به حقوق اولیه ی طبقه ی کارگر در سرتا سر مرزهای اقتصادی وارد آورد بلکه از این توان و موقعیتش استفاده ی کامل هم کرد.
هر چند این دو قطبی پس از شکست و پیروزی هر یک از مدل ها از بن رفت اما تروریسم اسلامی به عنوان فرزند ناخلف غرب در منطقه ی خاور میانه و بارگاه ایدئولوژیکش یعنی ایران رویای آن حجم انباشت سرمایه را کماکان به عنوان خاطره ی شیرین در اذهان کارتل های غربی تبدیل کرد

اینبار اسلام سیاسی به عنوان تنها نیروی منطقه و با استفاده از مصائب سیاسی تحمیل کننده در خاورمیانه، حوزه ی عظیم انباشت سرمایه برای صدور سرمایه های غربی را به عکس آن تبدیل کرد. علی رغم جهانی شدن سرمایه های غربی در سراسر مرزهای اقتصادی و بدست آوردن ارقام نجومی انباشت، خاورمیانه و از جمله ایران دیگر مختصاتی در ابعاد آن بهشت برین را، برای کارتل های غربی به انجام نمی آورد.


یک بعد این ۲ قطبی جدید تحریم تکنولوژی و سرمایه برای حوزه ی کشور های منطقه بود تا حتی "بورژوازی ملی" هم آرزوی این بخش از حوزه ی انباشت را با خود بگور ببرد.این شامل اقتصاد سیاسی ایران نیز می شد. علی رغم حجم عظیمی از معادن انباشت سرمایه، "سرمایه ی ایرانی" قادر نیست حتی گوشه ای از آن را درغیاب تکنولوژی و سرمابه های غربی به جیب بزند.

یک بعد عظیم محروم ماندن سرمایه و تکنولوژی از حجم بالای معادن انباشت در ایران و به زعم نیروی آماده به کار جوان، بیکاری های گسترده و ورشکستگی کارخانجات در ایران است. علی رغم نیاز حیاتی سرمایه به پروسه ی انباشت و باز تولید سرمایه در رقابت با سرمایه بطور عموم،لیکن نیاز حیاتی برای سرمایه داری در ایران برای رقابت و ادامه ی استثمار طبقه ی کارگر امکان پذیر نمی باشد. عدم توانایی های شرکت های دولتی تحت امر نیروهای سرکوبگر در نگه داشتن ظرفیت های تولیدی پیشتر تولید شده، ورشکستگی صنایع ایران و حجم عظیم بیکار سازی ها، ما به ازاء این سطح از عدم توانایی در باز تولید سرمایه و پروسه ی انباشت می باشد. با ان حال رفرمیسم کارگری در برخورد برای مسکوت نگه داشتن طبقه ی کارگر، خود را بر دو آلترناتیو و پلاتفرم که خواهان حفظ و ثبات سرمایه داری هستند غالب بندی می کند.

اولین دیدگاه دیدگاهی است متکی به آن بخش از مدافعین وضع موجود که خواهان صدور سرمایه های غربی به ایران است و اصولا تنها راهکار خروج از بحران سیاسی و اقتصادی در ایران را، پرو غربی ها و سرمایه های غربی می دانند.مدافعین این تئوری در جنبش کارگری بنابر دوری و نزدیکی خود به بحث براندازی رژیم، در دامنه بازی قرار گرفته وارزیابی های متفاوت تری به خود میگیرند.

جناح بر اندازی خواه مدافع ورود سرمایه های غربی خواهان تلفیق مبارزات طبقه ی کارگر برعلیه رژیم در مماشات با ناسیونالیم پرو غرب است. مدافعین این تز علی رغم دفاع از هر گونه تشکل غیر دولتی، تنها خواهان بر اندازی رژیم ولی در راستای حفظ وضع موجود می باشند. "کمونییم کارگری حمید تقوایی بارزترین نشانه ی این سیاست در سطوح جنبش رفرمیسم کارگری است.
جناح دیگر جناح غیر بر اندازی خواه و جبهه ی کسانی است که که اعتراضات اخیر در ایران را در راستای "متعارف شدن" اقتصاد سیاسی ایران میبینند و ارزیابی خود را بر این مبنا قرار میدهند که جنبش سیاسی حاضر در ایران مشغول تبدیل کردن دولت ایران به دولت متعارف غرب و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و در نهایت رژیمی با معیار های جهانی برای تولید و باز تولید و انباشت سرمایه های صادر شده از غرب خواهد بود. و اقتصاد سیاسی ایران در چهارچوب همین نظام به چهارچوب مناسب انباشت سرمایه تبدیل خواهد شد. این تئورسین های راست در نهایت طبقه ی کارگر را صرفا از امر سرنگونی دور می دارند "تا مبادا طبقه ی کارگر بازیچه ی دعواهای جناحی نشود"!! تفاوت این دو مدل تنها در امر استخراج "متعارف شدن امر انباشت توسط سرمایه های غربی تحت کدام پروسه امکان پذیر است؟" اشکال متفاوتی را به خود گرفته است اما در استراتژی یک هدف را دنبال میکنند.

اما دومین دیدگاه، دیدگاه کسانی است که اولا ضد غربی هستند و در ثانی طیف اصلاح طلب رژیم را به عنوان "دولت طبقه ی سرمایه دار در ایران به رسمیت می شناسند". و اصولا جناح سپاه پاسداران و خامنه ای و مابقی اوباش رژیم را به عنوان "دولت بناپارتی" مورد سنجش قرار داده.این تئورسین ها، پس مانده ی جبهه ی ملی و چپ سنتی و مدافعین تز "توسعه ی متکی بر بازار های داخلی" می باشند.
مدافعین این تز علی رغم هر دشمنی با سرمایه های کلان سپاه پاسدارن دایه ی عزیز تر از مادر برای "کارگاههای زیر ۱۰نفر" می باشند. مدافعین این تز بر خلاف مدافعین ۲تز پیشین پیچیدگی های منحصر به فردتری را به طبقه ی کارگر در غالب یک گرایش ضد کارگری تحمیل کرده اند. چونکه مدافعین آن بر خلاف انقلاب ۵۷ طبقه ی کارگر را نه بر مبنای مفاهیم "ضد امپریالیستی و دفاع از بورژوازی ملی" متشکل نمی کند و نمی توانند متشکل کنند بلکه بر مبنای فرضیات کنکرت تری این امر را به پیش می برند.

برای روشن شدن این مسئله نگاهی کنیم به گوشه ای از تئوری های این جناح راست در جنبش کارگری تا مشخص شود اولا با چه تصویر و از نقطه ی ابتدایی اقدام به فرموله کردن این رفرمیسم جدید هستند و در ثانی رفرمیسم جدید را در چه ابعاد تاکتیکی و پراتیکی برای طبقه ی کارگر بسته بندی میکنند.


"از نظر فعالین رادیکال کارگری و مارکسیست ها موقعیت طبقه کارگر در سازمان تولید یکی دیگر از عوامل است که شرایط سازمانیابی طبقه کارگر را دشوار ساخته است. ولی چرا موقعیت طبقه کارگر در سازمان تولید همچون یک عامل بازدارنده غیر ذهنی در راستای سازمانیابی کارگران تلقی می گردد؟ با رجوع به آمار به دلیل چنین برداشتی پی می بریم.
بر طبق آمارهای منتشره بیش از دو میلیون و ششصد و چهارده هزار مرکز صنعتی در ایران فعالیت می کنند که از این واحدهای تولیدی فعال، حدود دو میلیون و چهارصد و هفتاد و شش هزار کارگاههای زیر ده نفر اند (نود و چهار درصد). از میزان کارگاهها و کارخانه های باقیمانده (چهار درصد) که صنایع مادر و کلیدی را شامل می گردند، مجموعاً نود و شش درصد از این مراکز صنعتی عظیم تحت تملک دولت و سپاه پاسداران قرار دارند " .

در پاراگراف بالا با ارزیابی از"موقعیت طبقه ی کارگر در سازمان تولید"(شما بخوانید میزان و نحوه ی تقسیم سرمایه در ایران) و با ترسیم کردن شکل و سیمای کارخانه ها و با ذکر کردن "حجم عظیمی از کارخانه ها در ایران زیر ۱۰ نفر هستند در نهایت به این نتیحه رسیده که بنابر ابن فرض و بنابر این موقعیت ویژه، یکیاز موانع تشکل یابی طبقه ی کارگر نحوه ی تقسیم سرمایه در ایران می باشد چرا؟ تئوری پردازان به این مسئله هم اشاره دارند.

"هر چند اکثریت نیروی کار کشور در مراکز کوچک تولیدی اشتغال دارند، لیکن هر کدام از این مراکز-که تولید درآنها بهم وابسته نیست- به تنها نیروی محدودی در مقابله با کارفرمایان و دولت دارند."

اشکال کار از کجاس؟ آیا عدم تشکل یابی طبقه ی کارگر ربطی به چیدمان سرمایه در هارچوب انلاشت سرمایه در ایران دارد؟یا بخاطر اینکه کارگاهها زیر ۱۰ نفر هستند و توان ضربه زدن به کارفرما را ندارند چون "قدرت طبقه ی کارگر کمتر از ۱۰ نفر بی معنی است"(کارگاههای کوچک نیروی محدودی در مقابله با کارفرمایان و دولت دارند)؟ راستش مشکل هیچ کدام ابنها نیست. مشکل فقط و فقط ذهن بیمار و مغشوش "تئوری پردازان" است .

تا آنجایى که مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در اَشکالی دنبال میشود که زایده فابریک است،اساساً از موقعیت عینی‌اى که بورژوازی به طبقه کارگر داده و تفکیک‌هایی که بورژوازی در طبقه کارگر بوجود آورده است، برای نشان دادن شکل اعمال قدرت، حرکت کرده‌ایم. مساله ی استخراج اشکال مبارزه ی طبقه از "قدرت مبارزه در کارخانه" یک دید سندیکالیستی و محدود است.درکی است که اگر بخواهیم از آن فراتر نرویم و محدودیت این درک را نبینیم به غصه خوردن درباره اینکه فابریکها در دل این یا آن شرایط انقلابی دارند از بین میروند. طبقه دکلاسه میشود باصطلاح. طبقه اگر دکلاسه میشود یعنی دارد اشکال مبارزه‌اش را از دست میدهد،خواهیم رسید.

تئوری پردازان این مقولات این بار بر خلاف تئوری ریزان راست جنبش کارگری در دوران انقلاب ۵۷ مقولات خود را از "ضد امپریالیست" و " استبداد ستیزی" وام نگرفته اند بلکه تئوری خود را از ۳ مقوله ی "موقعیت طبقه ی کارگردر تولید"(بخوانید چیدمان سرمایه در چهارچوب انباشت سرمایه در ایران) "کارگاههای کوچک نیروی محدودی در مقابله با کارفرما و دولت دارند" و ما به ازاء آن در سطح تئوربک "قدرت مبارزه در کارخانه" بسته بندی و تقدیم ه طبقه ی کارگر کرده و فرمولاسیون رفرمیسم جدید را با فرمول های متفاوت تری ولی با اهداف یکسان بزر پاشی می کنند.

جواب دادن این تئوری پردازان به یک سوال کافی بود تا اسکلت بندی "تئوری هایشان" و ماهیت ضد کارگری آنها را افشا کند و آن سوال این بود، اگر بحران اقتصادی تمام کارگاههای کوچک را به تعطیلی بکشاند آنوقت طبقه ی کارگر را به دفاع از چه چیزی بلند می کنیدو "تئوری هایتان" رابه چه شکل رقم می زنید؟ اگر فرضیات فوق مبنای قضاوت شما باشد پس می بایست به کارگران توصیه کنید که " طبقه ی کارگر از کارگاههای کوچک حمایت کنید و خواهشا در آن کارخانه ها اعتصاب نکنید چون طبقه ی بی کارخانه دکلاسه می شود" چرا؟ چون " کارگاههای کوچک قدرت محدودی در مقابله کارفرما و دولت دارند" و "خواهشا از آن چشم پوشی کنید.

این تئوری راست بنا بر دامنه ی وسیعش که از کومله و اتحاد سوسیالیت کارگری را در درون خود جا داه است ان بار از قلب مبارزات اقتصادی و با فرموله کردن اشکال مبارزه در داده های بورژوازی، بر علیه طبقه ی کارگر آستین بالا زده و بی خود نیست تقابل شورا و سندیکا را دیدگاه روشنفکری و ذهنی تعبیر می کند، چون واقعا درک ذهنی و منجمدش از مبارزه فقط منحصر از درون کارخانه است و هیچ تصویری از این ندارد که کاگر اتفاقا در درون کارخانه هیچ زوری ندارد. اتفاقا کارگر اولین کسی است که از توقف تولید ضربه می خورد. بورژوازی پس انداز خودش را دارد، بانک جهانی خودش را دارد در ثانی این بورژوازی است که در لحظات بحرانی اعتصاب می کند. لذا بی جهت نیست تقابل شورا و سندیکا را فقط و فقط در حد تقابل املای دو کلمه می داند نه بیشتر.

این تئوری راست بی جهت نیست که ۱۰ سال است مدام "سنگ کارگاهها ی کوچک" را ه سینه میزند چون بر اساس فرضیه ی این دیدگاه " مبارزه ی کارگاههای کوچک نیروی محدودی در مقابل کارفرما و دولت دارد" لذا می توان از این "نیروی محدود" چشم پوشی کرد و با این "برادران ملی" بر علیه "سرمایه ی بزرگ" صف بندی کرد.


حامد محمدی