کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

آقای جمال بزرگپور بفرما این ناسیونالیسم را هم توجیه کنید


آقای جمال بزرگپور بفرما این ناسیونالیسم را هم توجیه کنید


چندی پیش که یک بحث نخ نما دوباره پس از گردگیری وبه منظور مقاصد سیاسی در این برهه بر روی سایتها آمد و از جانب تعداد زیادی به آن پرداختند خواستم جوابی کوتاه تنها جهت یادآوری به ناسیونالیسم چپ و آقای جمال بزرگپور بدهم تا نقاب از چهره آقای جمال بزرگپور و کومله ایها در پای دیواراین آه و ناله های دمکراسی خواهانه آنها بردارم اما هم به خاطر نخ نما شدن این موضوع،"همانا جنگ بین کومله و دمکرات" و هم به دلایل دیگری از پاسخ به این مسئله منصرف شدم. همانطور که همگان خبر دارند درآن مدت نوشته های زیادی هم از طرف فعالین و احزاب کمونیست و هم از جانب ناسیونالیسم کرد بر روی سایتها امد. آقای جمال بزرگپور در جواب به نوشته ای از رفیق آذر ماجدی از حزب "اتحاد کمونیسم کارگری" آنچنان از کومله امروزی دفاع میکرد که گویا بر همگان پوشیده است که این کومله امروزی چه تاریخی دارد و از کجا به کجا، به لحاظ سیاسی سقوط کرده است. آقای بزرگپور نوک پیکان نقدش را به آذر ماجدی کرده بود که "دمکراسی امر مبارزه طبقاتی و از آن جدا نیست". از این بگذریم که این دمکراسی آقای بزرگپور در نوشته و ادعا چه خصلتی دارد و در عملکرد چه شکلی به خودش میگیرد و دمکراسی برای اینان چه معنایی دارد. برای کسی که عملکرد کومله امروزی را با ادعاهای در لفافه چپ، منطبق نکند تشخیص این اپورتونیسم و دست شستن از مارکسیسم و طبقه کارگر مشکل خواهد بود. نقاب اپورتونیسم و رویزیونیسم کومله و چنین جریاناتی را بایستی در بزنگاههای تاریخی و در این برهه های حساس به لحاظ سیاسی برداشت. من در این نوشته با توجه به رویدادهای شمال آفریقا و همچنین در عراق سعی میکنم که این اپورتونیسم کومله امروزی را یک بار دیگر یاداوری کنم.
"جایگاه دیپلوماسی در استراتژی کومله امروزی"
کاربرد کلمه کومله امروزی هیچگاه تلقی یا تفسیر من از این حزب نیست، بلکه این، پراتیک سیاسی یک جریانی است که در واقع کل سیاست گذاری و استراتژی این سازمان را، سوای هر ادعایی به نمایش میگذارد. آنچه از پراتیک و عملکرد این جریان میشود استنتاج کرد تاکتیک و استراتژیی است که برنامه سیاسی، استراتژی و تاکتیک آنها در عرصه نوشتاری تنها در خدمت انحراف اذهان عمومی به خدمت گرفته میشود. برای نقد سیاستهای کومله امروزی اشتباه است اگر از نوشته های آنها چه گزارش سیاسی کنگره ها و یا برنامه تلویزیون و رادیوی کومله، نشریات و ...، گرچه ردپای ناسیونالیسم، رفرمیسم چپ را میشود در این عرصه ها هم یافت، شروع کرد. سیاست کومله امروزی را باید در حرکات ضد کارگری در برخورد به جنبشهای اجتماعی یا دیپلوماسی با احزاب برادر، حزب دمکرات، روابط گرم و حسنه با حکومت حریم کردستان در عراق، جستجو کرد. واکاوی هر یک از این عرصه ها کاریست که از حوصله این نوشته کوتاه خارج میباشد، اما در این مجال من تنها به چند مسئله و جایگاه آنها در سیاست گذاری کومله امروزی خواهم پرداخت. کومله امروزی یک جریان و سازمانی بود که اسم بردن از آن با دفاع سرسختانه از طبقه کارگر، متکی بر جهانبینی مارکسیستی و لنینیستی در اذهان متبادر میشد. این تصور هنوز در بخش چشم گیری از جامعه اعم ازکردستان و بخش خیلی کوچکی در ایران، برای دفاع از این جریان وجود دارد. اما اگر گفته میشود این تصور هنوز در جامعه وجود دارد، منظور چیست و کدام بخش جامعه منظور نظر من است؟ منظور در واقع بخشی از خورده بورژوازی شهری و روستایی است که برای آنها هیچ گونه تفاوتی بین حزب دمکرات کردستانها و کومله امروزی وجود ندارد یا اینکه اگر گفته میشود کومله امروزی در بین "کارگران و زحمتکشان!!" بانفوذ است، واقعیت امر این چنین است که این پدیده کومله امروزی تنها در آن بخش از طبقه کارگر نفوذ دارد که به دلایل طبقاتی هنوز دارای آن میزان از بلوغ سیاسی و طبقاتی نیستند و خطوط سیاسی حتی روشن بین احزاب اعم از چپ و راست را توانای تمیز دادن از هم نیست چه رسد به خطوط نازک و حتی نبود خطوط و مرزبندی سیاسی با احزاب راست و قومپرست، همچون کومله امروزی. اما دیپلوماسی و جایگاه این مسئله در استراتژی کومله امروزی. برای نشان دادن اینکه این دیپلوماسی چه جایگاهی برای این پدیده کومله امروزی دارد، همانطور که قبلا نیز اشاره کردم نباید ماهیت آن را در نوشته ها و ادعاهایشان جست. این کومله امروزی آنقدر "چپ و کمونیست" است که هم خود آنها و هم احزاب ناسیونالیست قومپرست حاظر به ایجاد یک "جبهه متحد کرد" با هم هستند، در این راستا تنها ملاحظه کومله امروزی بر این "جبهه متحد کرد" عدم رام شدن این احزاب با توسل به "جبهه متحدکرد" از جانب امریکا است. در این راستا میشود به نمونه های فراوانی از سیاستهای راست و ناسیونالیستی کومله امروزی اشاره کرد اما هدف من تنها تشریح خلاصه وار جایگاه دیپلوماسی در استراتژی آنها میباشد. ادعاهای کومله امروزی و حکا که میبایست سیاست و خط مشی این جریان را هرچه بیشتر در جهت دفاع از همه طبقه کارگر،باتوجه به تحولات سیاسی و خصوصا ارایش و صف بندیهای سیاسی طبقه کارگر در برابر بورژوازی دقیقتر کند که بلافاصله سعی در عملی کردن این سیاستها و مبدل کردن آنها به پراتیک سیاسی این حزب مبدل شود، تنها عرصه ای برای سوگند خوردن به سوسیالیسم و کمونیست بودن و ادعای حرکت از جهت بینش مارکسیستی برای آندسته از طبقه کارگر و خورده بورژوازی شهری و روستایی به خدمت گرفته میشود. چون درواقع آنچه که بعدا در پراتیک این جریان خواهی دید عکس این ادعاها است. برای نمونه حزب کمونیست ایران و کومله امروزی گاها ادعای "مخالفت" با ناسیونالیسم را سر میدهند اما پای لنگ این ادعا همانا دیپلوماسی گرم با این احزاب، سعی در روابطی گرم و صمیمی با آنها میباشد. در واقع استراتژی کومله و حزب کمونیست ایران امروزی از چند بخش تشکیل شده است که نه در نوشته های آنها بلکه در حرکات ضد کارگری و خصوصا این عرصه، همانا دیپلوماسی با جریانات ناسیونالیست قوم پرست میشود به وضوح دید. یعنی آنچه سیاست، تاکتیک و استراتژی این سازمان را تعیین میکند ادعاهای این سازمان نیست بلکه پراتیک و حرکات ضد کارگری آنها میباشد. کومله امروزی با ناسیونالیسم "مخالف" است اما در صف نخست مراسم "جمهوری مهاباد" آماده است. کومله امروزی با ناسیونالیسم "مخالف" است اما انتقادش به "جبهه متحد کرد" جدی نبودن احزاب ناسیونالیست در قبال این مسئله است. کومله امروزی با ناسیونالیسم "مخالف" است اما عضو کمیته اجرایی این حزب در سایت دویچه وله آلمان میگوید که "کردها از جنبش کارگری دفاع میکنند". کومله با ناسیونالیسم "مخالف" است اما همین عضو کمیته اجرایی در مخالفت با ایجاد رابطه دیپلوماتیک با سازمانهای زحمتکشان تنها به این دلیل مخالف است که آنها نام کومله را بر خود دارند. کومله "ضد" ناسیونالیسم کرد است اما در قبال جنایات ناسیونالیسم کرد در عراق سکوت اختیار میکند و آنوقت، هم "انترناسیونالیست" است و هم "منافعی جز منافع و مصالح طبقه کارگر" ندارد. آیا در واقع این پراتیک سیاسی و حرکات ضد کارگری کومله و حکای امروزی است که استراتژی و تاکتیک این سازمان را تعین سیاسی میبخشد یا نوشته هایی پر طمطراق و دهن پرکن؟ درواقع این حرکات و پراتیک سیاسی عین استراتژی و تاکتیک این سازمان است.

" سکوت و دوپهلوگویی در استراتژی کومله امروزی"
جزیره "امن و آرام" نظام سرمایه داری در شمال آفریقا در پی یک سونامی توده ای توسط مردم گرسنه و جان به لب رسیده این کشورها یکباره یکی پس از دیگری طبق گفته مارکس "شبح کمونیسم بر فراز اروپا در گشت و گذاراست"، برای صاحبان سرمایه به تلی از خاکستر تبدیل شد. دیکتاتورهای کثیف اسلامی سرمایه توسط این اشباح، یکی پس از دیگری پا به فرار گذاشتند و برای بقیه نیز شمارش معکوس نزدیک به پایان خود است. کشور عراق که از سال 2003 توسط لشکرکشی نظامی امریکا اشغال شد تا کنون روی اسایش وامنیت به خود ندیده و در این اثنا پس لرزه های این سونامی به جایی که باید برسد رسید.این کشور به علت فقر، گرسنگی بیکاری و نبود ابتدایی ترین امکانات زیستی بهترین زمینه را برای اعتراض دارد و سالیان درازی است که چنین شبحی بر فرازش در حال آمد و شد است. بلاخره در اعتراض به این نبود ابتدایی ترین مطالبات جرقه این اعتراضات در شمال آن و در کردستان زده شد. در این اعتراضات و خشمهای فروخورده کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده که تاکنون نیز ادامه دارد و به رغم سانسور شدید حکومت اقلیم کردستان اما تصاویر و ویدیو های آن وحشیگری قرون وسطایی حکومت بورژوازی کرد را به نمایش گذاشت، تعداد زیادی کشته و زخمی شده اند که طبق نوشته ها و گفته های خودشان بالغ بر 200 تن میباشد.
در ارتباط با محکوم کردن وحشیگری دیکتاتورها وهمچنین "دفاع" از این خیزش توده ای در کشوهای شمال آفریقا، کومله و حکای امروزی در سایتهای رسمی و جانبی خود قلم فرساییهای زیادی کردند و از این طریق وانمود میکنند که مدافع طبقه کارگر و مردم به پاخواسته در این کشورها هستند. اما از طرفی دیگر بیست سال است که طبقه کارگر، زنان و دانشجویان، در اوج فلاکت اقتصادی، بیکاری، گرانی، نبود امنیت به همه لحاظ، زندگی میکنند ولی این کومله و حکا کاملا سکوت اختیار کرد. البته خود این سکوت هم یک پروسه ای را طی کرد تا اینکه شکسته شد. برای نمونه این اتفاقات در کردستان عراق از اعتراض به ابتدایی ترین خواسته های طبقه کارگر شروع شد که با کشته و زخمی شدن چندین نفردر 17 فوریه آتش خشم مردم به پاخواسته شعله ور گشت اما مواضع دوپهلوی کومله امروزی روز سوم مارچ شنیده شد.شاید فاصله کردستان عراق تا مقرهای این سازمان در تناسب با این فاصله با شمال افریقا بیشتر باشد!! بلاخره تحت فشار افکار عمومی چه در خارج و داخل یکی دو دقیقه را از طریق"تلویزیون کومله" به موضع گیری در این ارتباط اختصاص داده اند که نه تنها از مردم دفاع نکرده اند بلکه درست در کنار حکومت حریم قرار گرفته اند. در این خصوص مصاحبه یکی از اعضای کمیته مرکزی این سازمان خیلی دیدنی است. این جناب در ارتباط با وضعیت سیاسی پیش آمده در کردستان عراق بعد از صغرا کبرا کردن و انگشت گذاشتن بر تفاوتها و نقاط مشترک بین خیزش توده ای در کشورهای شمال افریقا و همچنین در کردستان "که انتخاب این نقطه عزیمت از جانب این شخص کاملا برای نگارنده این سطور اشکار است"، همچون کبوتری بر فراز بارگاه حکومت حریم شروع میکند به چرخ زدن و نهایتا با اشاره به جمله ای، یکراست بغل دست حکومت حریم فرود میاید. ایشان بعد از این صغرا کبرا کردن اشاره میکند که "هنوز در این منطقه حکومتی آنچنان استقراریافته و تثبیت شده موجود نیست"، و بلافاصله به تعدادی فاکتورهای دیگر در این ارتباط، از جمله اینکه" این کشور هنوز اشغال شده است و هنوز مستقل نیست و..." که نه تنها ردیف کردن این فاکتورها به ایشان کمک نمیکند بلکه بیش از پیش پته حزبشان را بر روی آب میاندازد. این موضع دوپهلو ترکیبی از موضع حزب دمکرات تا انتظارات حکومت حریم کردستان است.شاید سوال شود که این موضع گیری به چه دلیل همان موضع حکومت حریم کردستان عراق است؟ به این دلیل که حکومت حریم نیز از مردم میخواست که آرامش را حفظ کنند و این "دستاورد" را از دست ندهند،چرا؟ به این دلیل که آنها هم میگفتند "ما" هنوز دشمن داریم و حکومت حریم هنوز کاملا تثبیت نشده. این مسئله عدم تثبیت حکومت حریم نیز در ادبیات کومله وحکای امروزی چیز تازه ای نیست و تاریخ طولانی دارد. کومله امروزی نیز بارها به این مسئله اشاره کرده که فدرالیسم در عراق نه طی مبارزه مردم بلکه نتیجه یک توازن شکننده توسط امریکا ایجاد شده است که این هم بدان معنا میباشد که فدرالیسم در صورت مبارزه مردم برای کومله کاملا قابل قبول است. برای درستی یا نادرستی این ادعا میشود به نوشته ها و گفته هایشان که اکنون نیز بر روی سایتهای کومله امروزی است مراجعه کنید.
سوال اینجاست. چرا کومله امروزی در برابر جنایات حکومت حریم به صورت صریح و روشن بیانیه یا اطلاعیه صادر نمیکند؟ چرا از روز 17 فوریه تاکنون نزدیک به 10 نفر در مبارزه علیه بورژوازی کرد در شهرهای کردستان عراق کشته شده اند حتی یک بیانیه صریح و روشن در محکوم کردن به خاک خون کشیده شدن جوانان، کارگران و زنان به پاخواسته صادر نکرده است. آیا این مصاحبه چند دقیقه ای، در قالب احساس همدردی و پشتیبانی وحمایت از مردم به پا خواسته و محکوم کردن جنایات حکومت بورژوازی کرد میگنجد یا راهنمایی کردن مردم معترض به این حکومت خونخوار تا مغز استخوان مرتجع که مواظب باشید "دستاوردها" را از دست ندهند. آیا اعمال ددمنشانه پلیش و گارد ویژه حکومت حریم که جونان زیر 18 سال و حتی کودکان را هدف آتش تفنگهایشان قرار دادند حرکتی "مدنی" بود که مردم را به حرکت "مدنی" موعظه میکنید؟ اعتراض "مدنی" چه معنایی دارد؟ یعنی این اعتراض باید تا جایی آرام باشد که به "دستاوردها" ضربه نزند یا اینکه باید اعتراض مدنی به حکومت حریم ضربه نزند؟ چرا حمله مردم و طبقات مختلف در ایران به پلیس و آتش زدن ماشین های این نیروی سرکوبگر مورد "دفاع" شماست اما به کردستان عراق که میرسد از مردم کردستان میخواهید که به صورتی "مدنی" اعتراض کنند؟. چرا یکبار هم مستقیما به این خونریزی حکومت عشیره ای اعتراض نکردید. با این همه سکوت اختیار کردن باز هم کومله و حکای امروزی منافعی جز منافع و مصالح طبقه کارگر ندارد؟؟؟!!!

حامد محمدی


۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

تحولات کردستان عراق خفت ناسیونالیست ها را گرفت

تحولات کردستان عراق خفت ناسیونالیست ها را گرفت
حامد محمدی

"... لطفا توضيح بدهيد که چرا در مقابل جنايات و زورگويى هاى اين احزاب عليه مردم ساکتيد؟ چرا در برابر موج ترور زنان ساکتيد؟ چرا دستگيرى و سرکوب و گاه حتى قتل کارگران معترض و کمونيست ها (کدام کمونيستها؟!) توسط اين جماعات را محکوم نميکنيد؟ چرا توقيف روزنامه کمونيستى بو پيشه وه را محکوم نميکنيد؟ چرا در برابر "فتوا"ى قتل رهبران کمونيست و تائيد آن توسط "دولت خودى" ساکت نشسته ايد؟ در قاموس شما چه فرقى ميان سلمان رشدى و تسليمه نسرين با ريبوار احمد هست که زبانتان را در حمايت از او در برابر ارتجاع هار اسلامى بريده است؟ چرا در برابر خوشخدمتى هاى "دولت خودى" براى رژيم ايران، که پاى آدمکش ها و تروريستهاى رژيم اسلامى را علنا به خيابان هاى سليمانيه و کوچه بالايى مقر خودتان هم باز کرده ساکتيد؟ چرا در شرايطى که حتى فروشندگان دوره گرد دهات کردستان هم اين احزاب را "دولت" خطاب نميکنند، شما مدام از اين و آن منبر به حکومت اينها مشروعيت ميدهيد، آنها را دولت و مسئول امور قلمداد ميکنيد، به "پارلمان" سقط شده شان تعظيم ميکنيد، سر گردنه بگيرى قياده موقت لب مرز ترکيه را "بدست گرفتن کنترل گمرکات شمال" نام ميگذاريد و فراخوان "رسيدگى به وضع مردم" به اينها ميدهيد؟ چرا تصميم گرفته ايد در اين وانفساى سياسى در منطقه و در متن اين تحولات تعيين کننده در تاريخ کردستان و عراق، در نقش مطيع ترين، راضى ترين، مودب ترين و خوشباورترين شهروند "دولت" پا در هوا و سپرى شده طالبانى - بارزانى ظاهر شويد..." ("دیپلوماسی" یا انتخاب سیاسی؟ منصور حکمت)


١) یک سر تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا به کردستان عراق کشیده شد. احزاب عشیره ای کردستان عراق به سردمداری جلال طالبانی و مسعود بارزانی که قرار بود رفع ستم ملی را در قامت فدرالیسم با پوتین های آمریکایی و سهیم شدن بورژوازی کرد در قدرت برای مردم "خاتمه دهند" (بخوانید ابقا نمایند)٬ اکنون در خیابان های سلیمانیه و شهرهای اطراف به قتل عام "ملت کرد" پرداخته اند. برای همگان مشخص شد که مطرح کردن تز فدرالیسم در تقابل با مدنیت جامعه، همانطور که اکنون آن را در کردستان عراق شاهدیم، پیش گویی نبود، بلکه گواهی بر دسته بندی جامعه بر مبنای تضاد کار و سرمایه بود. فدراليسم در بعد منطقه اى و جهانى تلاشى سياسى براى هماهنگ شدن ناسيوناليسم کرد با استراتژى حمله آمريکا به ايران و تکرار سناريوى عراق٬ و در بعد داخلى بند و بست ناسيوناليسم قومى با ناسيوناليسم ايرانى برسر "تماميت ارضى" بود. اين استراتژى شکست خورد. دسته بندی انسانها بر مبنای معیار های قومی- قبیله ای، چیزی جز فقر، بیحقوقی و تشديد شکاف عمیق طبقاتی برای "ملت کرد" به همراه نداشت .

٢) تاريخ همواره به جريانات بينابينى درسهاى تلخى ميدهد. ۲۰ سال پیش وقتی کمونیسم کارگری در متن جنگ خليج و حمله آمريکا به عراق٬ سياست دل بستن ناسيوناليسم کرد به ارتجاع امپرياليستى و ميليتاريستى آمريکا را محکوم کرد، جریاناتی که حی و حاضر شاهد قتل عام مردم بیدفاع کردستان عراق هستند و لام تا کام زبانشان در دهانشان باز ایستاده است٬ تا مبادا جلال طالبانی از کومله برنجد و جیبهای گشادشان از الطاف اتحادیه میهنی بی بهره بماند، همان زمان زمین را زیر پای جلال طالبانی و "دولت کردی" اش را جارو می کشیدند. همان زمان ما گفتیم این جنبش ربطی به آزادیخواهی و مطالبات طبقه ی کارگر و محرومین جامعه ندارد، اما عده ای ناسيوناليست با توجيه جنبش "حق طلبی و آزادی خواهی" فرمان را بطرف ناسيوناليسم چرخاندند و سرنوشت شان را به آن گره زدند. مسئله بر سر "حق و باطل" و "انقلاب اصيل توده اى" نبود، مسئله تعیین تکلیف با گرايش ناسیونالیسم کرد در يک حزب کمونيستى بود که ميخواست سرنوشت کمونيسم را به سرنوشت استراتژى آمريکا و نوکران منطقه اش مانند طالبانى – بارزانى گره بزند. ۲۰ سال پیش هم ذره اى حق با شما ناسيوناليستهاى متفرقه نبود! اما امروز که محرومین جامعه و طبقه کارگر را برای کوچکترین حقوق اجتماعی خود از حق اعتصاب٬ تشکل و آزادی های سیاسی گرفته تا حداقل رفاه در خیابان ها به تیربار می بندند٬ چرا سکوت اختیار کردید؟ در اين اوضاع منافع طبقاتی خود را با کدام بخش از جامعه کردستان عراق همسو خواهید کرد؟ آیا جار و جنجال آن روز شما و سکوت بی شرمانه امروز شما بیانگر صریح ترین موضع گیری طبقاتی و صریح ترین اعلان جنگ علیه طبقه ی کارگر نيست؟ تحولات امروز کردستان عراق بیش از پیش نشان داد که هر کدام از ما آن روز کجا ایستادیم و از چه جنبشی دفاع کردیم. ما امروز در همان موضع بيست سال پيش هستيم و شما امروز با سکوت و پشتیبانی از حکومت حریم، برای بسته نشدن اردوگاههایتان پی چه رذالتی را بر تن مالیده اید!

٣) اما همین سکوت در برابر احزاب عشیره ای کردستان عراق از دل جنبشی بیرون آمده که منصور حکمت در مقاله "ناسیونالیسم و رویداد های کردستان عراق" نوشت:

"..."مصلحت ملی کرد" برای اینها مجوزی بود تا در یکی از سیاه ترین لحظات تاریخ دخالت امپریالیستی در جهان، در مقطع رسمیت یافتن مجدد میلیتاریسم (پس از شکست آمریکا در ویتنام)، به عنوان ابزار اصلی در سیاست های بین المللی قدرت های امپریالیستی، و در متن قتل عام و انهدام اقتصادی و اجتماعی "یک ملت دیگر" در اردوی آمریکا قرار بگیرند و به روی بشریت معترض به این تجاوز تف کنند".

این سکوت سیاسی يک جنبش واحد ناسيوناليستى با جناح هاى چپ و راست را نمایندگی میکند. جناح اول ناسيوناليسم قوم پرست است که موضع استراتژیکش در کردستان ایران را فدرالیسم فرموله کرده است. هر گونه تحرک مخالف جريانات و فرقه هاى اين ناسيوناليسم در قبال رویدادهای کردستان عراق به معنى زیر سوال رفتن تمام هستی و موجوديت شان خواهد بود و اصولا منافع خود را هم جهت با احزاب عشیره ای کردستان عراق می دانند. هواداران این جنبش با هوار زدن بیانیه ۱۷ ماده ای پارلمان حکومت حریم، پز "دموکراسی" را به رخ کمونیست ها میکشند تا از ته مانده فدرالیسم دفاع نمایند. اما فقر، بی حقوقی، و تضاد طبقاتی جزء لاینفک جوامع بورژوازی است. نمیتوان در جامعه ای که هر رئیس قبیله ای، عمارت قدرت سیاسی را در گوشه گوشه کردستان عراق بپا کرده است و بقای آن به فساد مالی و اداری و سرکوب گره خورده است٬ از پارلمان و احزابی که اعضای آن را روسای عشایر تشکیل داده اند انتظار داشت با یک بیانیه ی ۱۷ ماده ای، مطالبات اولیه انسانی و قرن بيست و يکمى را متحقق کرد .

۴) جناح دوم ناسيوناليسم چپ است. اين جريان دوم گرايش سانتری است که درکش از سیاست و جامعه بیش از سیم خاردارهای اردوگاهش فراتر نمیرود. جريانى که برخلاف سابقه درخشان و کمونيستى اش٬ امروز تمام ماهیت سیاسی "کمونیستى" اش، یک پرچم رنگ پریده مایل به صورتی بر سر در اردوگاهش است. جريانى که هزينه اردوگاه داشتن را با هر بهای گزافی خواهد پرداخت. اين خط در مقابل قتل عام دهها نفر در کردستان عراق و ديگر شهرهاى عراق سکوت می کند اما يادش نميرود به "سرور مام جلال" پيام تبريک بدهد و به خاطر مرگ شیخ عزالدین حسینی بیانیه سياسى صادر کند! اينها صرفا موضعگيرى ناسيوناليستى نيستند٬ خود ناسيوناليسم در لباس چپ اند. این خط سیاسی به خاطر داشتن مقری امن برای اینکه بر سر تقسیم اراضی شمال و جنوب کردستان ایران با حزب دمکرات هر روز نشست داشته باشد٬ و منبع موجودیت فعلی سیاسی خود را از داشتن تعدادی پیشمرگ در اروگاه به عاریت بگیرد٬ دست به انتخاب سیاسی آگاهانه زده است. مخارج سنگین این جریان که به بخشی از هزینه اتحادیه میهنی تبدیل شده است می بایست متضمن ادامه ی حیات سیاسی جلال طالبانی وعشیره مربوطه اش با سیاست عدم افشاگری و عدم دخالت در حیات آن جامعه باشد. در چنین فضایی که هر گونه تحرک و موضعگيرى سیاسی به احوالات جلال طالبانی گره خورده است و ناسیونالیسم کرد نسخه تحرک "کمونيسم" شان را می پیچد٬ باید عطای آن را به لقایش بخشید. این خط سیاسی بیش از آنکه پشت جبهه خود را به طبقه کارگر و جنبش کمونیستی چه در عراق و چه در ایران گره زده باشد خود را مدیون "الطاف" اتحادیه میهنی میداند. امروز دیگر رابطه با اتحادیه ی میهنی در حکم یک بمب ساعتی برای کومله است که عقل سلیم حکم می کند که خود را به سرعت از آن خلاص کند. رابطه ی کومله با احزاب ملی کرد در نهایت بر یک تایید سیاسی متکی است. دیگر نمیتوان این رابطه را در فرمول های قدیمی مبنی بر یک معامله ساده توضیح داد. ادامه کاری این روابط دیپلوماتیک انعکاسی خواهد بود از سیاست راست کومله در برسمیت شناسی این جریانات در سرکوب اعترضات توده ای و پيوستن تمام قد به جنبش ناسيوناليستى کرد .

شمارش معکوس برای گرفتن قدرت سیاسی آغاز شد !

شمارش معکوس برای گرفتن قدرت سیاسی آغاز شد !
حامد محمدى

١) تحولات عظیم سیاسی در خاورميانه و شمال آفريقا و باز شدن مجدد قدرت سیاسی٬ چشم هر ناظری که منافع خود را در دوام و بقاى وضع موجود می بیند بشدت به سیاهی کشانده است. دولت ها در پى اعتراض مصمم ميليونى مردم محروم و منکوب شده بسرعت واژگون میشوند. توده های عظیم مردم برای بزیر کشیدن و تسخیر قدرت سیاسی بی صبرانه در انتظار پایان هر سرنگونی، وجد و شعف خود را برای آغاز یک سرنگونی دیگر و در یک جغرافیای سیاسی متفاوت آغاز می کنند. هر تحول و براندازی گویی "خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند" (هجدهم برومر لوئى بناپارت). اگر بعد از تحولات تونس، اعتراضات وسيع و مستمر مردم و اعتصابات کارگرى، دولت حسنی مبارک را وادار به تسلیم کرد٬ این بار در لیبی تصرف بخشی از قدرت سیاسی و پیشروی برای گرفتن سنگرهای متمادی را آغاز کرده اند. مردم لیبی این بار حاضر نشدند که بعد از سرنگونی دولت حسنی مبارک هیچ امتیازی به ارتش و نیروهای نظامی برای گرفتن امور بدهند و این را از جنبش سرنگونی در مصر آموختند.

٢) علاوه بر خصلت انتقادی و متکی کردن جنبش های سرنگونى طلبانه بر مکانیسم های انقلابی تر، مشخصات سياسى – جنبشى دولتها و قدرتهاى مورد هجوم انقلابى و ناهمگونى آنها٬ باعث می شود که تحولات عظیم در این دوران را دیگر نتوان بطور اخص به جنبشهاى اسلام سیاسی٬ ناسیونالیسم پرو غربی٬ ناسیونالیسم متکی بر بورژوازی ضد امپریالیستی نسبت داد. ديگر نمی توان به راحتی و با قاطعيت تحولات شگفت انگیز منطقه را به رشد یکی از جنبش های فوق موسوم کرد. اگر دولت پیش تر در قدرت در لیبی متکی بر ناسیونالیسم ضد امپریالیستی بود و جنبش سرنگونی در ایران در تقابل با اسلام سیاسی قد علم کرد٬ در مصر و تونس نیز ناسیونالیسم پرو غربی را به چالش کشید و اینک در کردستان عراق فدرالیسم پنتاگونی و متکی بر پوتین های کاخ سفیدی را در چالش با مدنیت جامعه قرار داده اند .

اگر توده های مردم تحولات منطقه را با درایت زیر نظر دارند و نقاط ضعف هر یک را با تهاجمى گسترده پشت سر ميگذارند٬ طبعا جنبش های سیاسی پیشتر در قدرت را در هر جفرافیای سیاسی اجتماعا به نقد خواهند کشید و آلترناتیوهای بورژوایی به سادگى و در اشکال پيشين نمی توانند در جبهه اعاده اوضاع موجود قد علم کند. اگر ناسیونالیسم پرو غربی نوع مبارکى در مصر و اسلام سیاسی در ايران٬ به علت تقابل طولانى با منافع اکثريت مردم شانسی برای بقاء ندارند، به طريق اولى این آلترناتیوها شانس زيادى برای قدرت سیاسی در لیبی نخواهند داشت و بالعکس چهارچوب سياسى و حکومتى کنونى ليبى در مصر و ايران بى معنى است. تحولات منطقه سوت پایان آلترناتیوهای فوق را بعنوان چهارچوبهاى قابل اتکا و براى دوره معين براى عبور از بحران کنونى به صدا در آورده است. همين بحران و بى اعتبارى آلترناتيوها است که سیاستمداران کاخ سفید را واداشته که سياست خريدن فرصت را دنبال کنند و برای پیدا کردن نیرویی تلاش کنند که حداقل بتواند موقتا پایه های نظم موجود را در هر شکلی حفظ نماید. برای این هدف٬ بورژوازی در مقیاس جهانی دست به هر جنایت و سکوتی خواهد زد. ميداندار شدن ارتش و حکومتهاى انتقالى نظامی به عنوان دولت موقت٬ و تلاش دولتهاى غربى براى صدمه نديدن ساختار اساسى نظام هاى کنونى از جمله ارتش٬ دلیلی بر اثبات این ادعاست .

۳) در پس تضاد عمیق کار و سرمایه و جنبش های ضد کاپیتالیستی نشات گرفته از این تضاد٬ اگر قدرت سیاسی به نفع منافع حداکثری طبقه کارگر خاتمه نیابد و بورژوازی راه چاره ای جزء رضایت دادن به حداقلی از رفاه در منطقه نداشته باشد٬ بنا بر تناقضات بنيادى بحران ساختاری اقتصاد سیاسی سرمایه داری، این ثبات موقتی خواهد بود و سرمایه داری برای برون رفت از بحران چاره ای ندارد تا آهنگ استثمار طبقه کارگر را افزایش دهد. زیرا عقب نشینی در قبال طبقه کارگر و ناتوانی در عدم استثمار کارگران به معنای تعمیق بحران اقتصادی و فروپاشی رویای بازگشت به ابعاد انباشت سرمایه در پیش از بحران است. این وجهه از تناقض اولا به معنی پایدار نبودن دولت های مبتنی بر مطالبات حداقلی برای پس زدن موج انقلابی است. در ثانی به معنی تعمیق و پلاریزه شدن جامعه برای قدرت سیاسی به نفع یکی از طبقات موجود در جامعه خواهد بود. لذا تحولات فوق در منطقه آغازی بر یک دوره انقلابی خواهد بود و سرنگونی دیکتاتوريهای سرمایه داری در منطقه ابتدای یک تحول عظیم اجتماعی را رقم خواهد زد .

۴) برخورد این موج سرنگونی با رژیم اسلامى در ایران اجتناب ناپذیر است. یکی از رژیم هایی که می بایست گریبان آن را توسط این موج گرفت رژیم سیاسی حاکم بر ایران است. ترس و تقلای برچیده شدن بساط اسلام سیاسی اردوهای جناح های مختلف سرمایه داری در ایران را تکه پاره کرده است و تا رسیدن این موج به ایران شاهد عمیق تر شدن تضاد جناح های رژیم خواهیم بود. گذشته از اردوی حاکم بر قدرت در ایران، اردوی اصلاح طلبان دربارى برای بقاى نظام دیگر نمی تواند در چهارچوب پیشین از موقعيت سیاسی خود دفاع کند. هم اکنون اين اردو تلاش برای باز تعریف تحمیلی حد نقطه عطف شکاف در این جناح را آغاز کرده است. شکافی که قاعدتا از زیر چشمان جنبش سرنگونی با دقت عبور خواهد کرد و آن را تبدیل به حداکثر ابزار ممکن برای سرنگونی اسلام سیاسی خواهد کرد. سیاست از چاله پریدن و به چاه افتادن گریبان تمام "اردوی سبز" را خواهد گرفت. روح سرنگونی بر فراز جناح های بورژوازی در ایران در پرواز است. این موج به مراتب بیش از گذشته بر استراتژی و موضع گیری جناح خارج از قدرت سنگینی خواهد کرد. دفاع از استراتژی های پیشین طبعا پرونده پروژه های سیاه شان را برای بقاى نظام اسلامى به دود تبدیل خواهد کرد، و تغییر استراتژی و اتخاذ سیاست سرنگونی طلبی نیز چون به ابزاری برای درهم شکستن اسلام سیاسی و به پاشنه آشیل اصلاح طلبان حکومتی تبدیل خواهد شد .

۵) جنبش سرنگونی در ایران شرايط پيچيده اى را پيش رو دارد. آنچه موقعیت جنبش سرنگونی اسلام سیاسی در ایران را نسبت به دیگر کشورها در منطقه متمایز کرده است وجود جنبش کمونیسم کارگری و خیز این جنبش برای قدرت سیاسی است. آنچه که میتواند خصلت متمایزتری در پروسه سرنگونی اسلام سیاسی در ایران بدهد کسب قدرت سیاسی توسط جنبش کمونیسم کارگری خواهد بود. البته این به معنای آمادگی کامل این جنبش برای تسخیر قدرت سیاسی در لحظه کنونى نیست اما آنچه که پیروزی این جنبش را بیش از گذشته محتمل می کند بی آلترناتیوی و بی افقی "اصلاح طلبان حکومتی" و "ناسیونالیسم پرو غربی" است. تجزیه جنبش ملى اسلامى بدليل راديکاليزه شدن جنبش سرنگونى٬ بويژه بدنبال رويدادهاى منطقه و همينطور اجبار اين جنبش براى باز تعريف خود٬ تشديد خواهد شد و خفت این جریان را خواهد گرفت. منصور حکمت در مبحث آیا پیروزی کمونیسم در ايران ممکن است در قبال "اصلاح طلبان حکومتی" می نویسد: "فرض کنید که وقتی این جنبش تجزیه شد دیدگاههایشان نیز عوض می شود و سازمان های مختلف از آنها بیرون می آید ولی به نظر من شانس شان را در قدرت از دست می دهند. یعنی اینها ائتلافشان مهم است. تک تک هیچکدامشان مهم نیستند". اما آنچه نسبت به ناسیونالیسم پرو غربی فرق کرده تغییر موضع استراتژیکشان در قبال سياست سرنگونی طلبی بود. ناسیونالیسم پرو غربی به دلیل نداشتن استراتژی روشن، خود را به بخشی از جنبش "اصلاح طلبان حکومتی" تبدیل کرد و این تغییر استراتژی باعث کاستن وزن سیاسی این جریانات گشته است .

۶) بنابر تجربه دیدن حوادث ۲ سال اخیر در ایران و بنابر یک تحلیل واقعی، جمهوری اسلامی نشان داد تا به آخر از قدرت و منافع سیاسی اش دفاع خواهد کرد و این به معنی برچیدن بساط اسلام سیاسی با مکانیسم های انقلابی است. شاید به جرات بتوان گفت سناریوهای پنتاگونی، کودتا، و با هر سناریوی سیاه دیگری نمیتوان بساط اسلام سیاسی را در ایران برچید. و بسته به ظرفیتهای جنبش کمونیسم کارگری، این آلترناتیو بنا بر تعمیق نقاط ضعف پرو غربی ها و پرو رژیمی ها شانس بیشتری برای گرفتن قدرت سیاسی دارد. حتی اگر جنبش اثباتی کمونیسم کارگری در این پروسه نتواند پیش از ورود طبقه کارگر قدرت سیاسی را به نفع خود تمام کند، بنا بر مکانیسم طبقاتی سرنگونی جمهوری اسلامی، کمونیست های کارگری می توانند با ایجاد قدرت دو گانه طى پروسه اى تمام قدرت را به نفع جنبش کمونیسم کارگری تمام کنند. يک رکن تحقق این پروسه منوط به گرفتن ابتکار عمل توسط شوراهای محلات و شوراهای کارگری و گرفتن کارخانه ها با سياست کنترل کارگری است. اینک وقت آن رسیده که بسرعت ملزومات اين روند را ايجاد و شمارش معکوس را برای گرفتن قدرت سیاسی آغاز کرد و بتوان یک دنیای بهتر را برای جامعه نوید داد .