کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

سناریوی نظامی، جنبش های پیش رو.قطبها ی درگیر کدامند؟

سناریوی نظامی، جنبش های پیش رو
قطبها ی درگیر کدامند؟

حامد محمدى
جنبش تسخیر میادین و خیابان‌ها در حالی‌ به تبعیت از "بهار عرب" در حال گسترش است که در جهت دیگر یعنی‌ منطقهٔ خاورمیانه و شمال آفریقا، پروپاگاند نظامی و به میدان کشیدن جناح‌های به اصطلاح معتدل اسلام سیاسی به عنوان راه حل سرمایه دارانه و حفظ نظم موجود در منطقه، در حال صف بندی و تعرض همه جانبه به اردوی وسیعی از جنبش آزادی خواهی‌ در حال شکل گیری است. از حمله نظامی ناتو علیه لیبی‌ و روی کار آمدن النهضت در انتخابات تونس و اینک پروپاگاند نظامی علیه ایران.

پروپاگاند نظامی از سوریه به ایران:
سرنگونی سریع‌ مبارک و بن علی‌ در مصر و تونس با هر درجه از دخالت غرب، نتایج خوش آیندی را برای غرب به بار نیاورد، به یک دلیل ساده:

با سرنگونی حکومت‌های فوق مسالهٔ قدرت سیاسی و کاهش تلاطمات طبقاتی و فعالیت جنبش‌های مدرن اجتماعی و آزادیخواه نه تنها مختومه نشد بلکه قدرت سیاسی بیش از هر زمانی‌ برای جنبش های سیاسی اجتماعی باز گشت. این نکته وقتی‌ بیش از هر زمان حائز اهمیت میشود که مصر و تونس و دخالت سریع غرب و آمریکا در سقوط دیکتاتوری ها (از شبه کودتای نظامی و به خط کردن افسران تا وعده وعید دولت موقت به وزیران دولت سابق) پیش از شکل گیری جنبش وسیع اجتماعی در غرب و آمریکا و علی الخصوص اسرائیل را به عنوان یک اتفاق نامیمون برای بورژوازی در نظر بگیریم٬ آنگاه تبعات آن برای غرب میشود: اولا، جهانی‌ شدن التحریر و ثانیا به میدان آمدن جنبش کارگری و جنبش‌های سکولار در مصر و تونس.

بنا بر این نه دخالت نظامی و نه دخالت سیاسی نباید از منظر زمان‌ و تعیین تکلیف با حکومت سریع و چکشی باشد بلکه جنگ فرسایشی به عنوان مهمترین رکن در سرکوب جنبش‌های اجتماعی میتواند نقش ایفأ کند. این بحث از آنجایی قابل درک میشود که به رغم کشتار و سلاخی مردم توسط دولت سوریه و مبارزه هر روزه علیه دولت بشار اسد٬ اذهان عمومی‌ بیشتر قابل پذیرش و آمادگی برای حمله نظامی به سوریه است تا حمله نظامی به ایران با عنوان تهدیدات اتمی‌. اما چون سوریه کشوری نیست که تاب یک تهاجم وسیعی فرسایشی را داشته باشد بهترین گزینه ایران میتواند باشد.

هر چند حمله نظامی به سوریه و شرکت جمهورى اسلامى در این جنگ شاید بتواند به عنوان راه حل دیگری مطرح گردد ولی‌ پیش شرطش باید قبول دخالت نظامی از جانب رژيم اسلامى ایران که خود مستلزم عدم تهدید حکومت از سمت مردم به عنوان یکی‌ از دیکتاتور‌های منطقه باشد، می بود. لازم به ذکر است که اولا این پروپاگاند قرار نیست سریعاً منجر به تحرکات نظامی شود، به دلیل روشنی که علی‌ جوادی در مصاحبه با نشریه در شماره قبل بیان کرد مبنی بر این که:

"من معتقد نیستم که آمریکا و متحدین اش در چنین شرایطی میتوانند دست به چنین ماجراجویی بزنند و وارد چنین فازی از تخاصمات متقابل شوند. دلایل متعددند. نیروی نظامی آمریکا در حال حاضر توان لجستیکی ورود به یک جدال نظامی همه جانبه با رژیم اسلامی را ندارد. اکثر ارزیابی های نظامی و سیاسی پیرامون این واقعیت به این مساله اذعان دارند که هر اقدام نظامی محدودی به سرعت به یک جدال و جنگ همه جانبه منجر خواهد شد. جنگی که میتواند خاورمیانه و گوشه هایی از جهان را به آتش بکشد. نتیجتا مخاطرات ورود به چنین فازی برای هر دو طرف و مسلما برای انسانیت بسیار است. از مختل شدن شریان نفتی خاورمیانه گرفته تا زیر ضرب رفتن نظامی مراکز معینی در خاورمیانه و اسرائیل و جنوب اروپا تماما مسائلی هستند که تنها گوشه ای از هزینه چنین اقدامی هستند. بعلاوه غرب فاقد انسجام سیاسی برای ورود به چنین فازی است. اروپا بسادگی اجازه نخواهد داد که ماجراجویی در این پروسه نقش تعیین کننده ای ایفا کند."

در ثانی اگر هم هر زمان این امر به وقوع پیوست، اولا حکومت جمهورى اسلامى قرار نیست به سرعت سقوط کند. در ثانی‌ اگر هم سقوطی در کار باشد باید در انتهای یک سناریوی همه جانبه این امر به وقوع بپیوندد.

اما نکته ی قابل اهمیت دیگر در این بحث اصرار اسرائیل و گرفتن رای کابینه برای حمله نظامی است. این فاکتوری است که باید دلیل آن را با جنبش وسیع نه به وضعیت حاکم در اسراییل و مساله فلسطین به عنوان یک کشور مستقل دنبال کرد. کما اینکه در آغاز شروع این جنبش حماس جز اولین نیروهایی بود که ملزومات تحمیل عقب نشینی به این جنبش را برای دولت نتانیاهو با حمله نظامی به تل آویو فراهم نمود. این بار اسرائیل و غرب بدش نمی‌‌آید در ابعاد وسیع تری جنگ با اسلام سیاسی را به سناریوئی برای سرکوب جنبش وسیع جهانی‌ تبديل کند. يعنى جنگ تروریست ها بر علیه جهانی‌ شدن التّحریر.

با این حال پروپاگند نظامی اولا همچون بختکی جامعه انسانی‌ را تهدید می‌کند. همينطور این پروپاگاند در انتهای پروسه ای بصورت جدى تر طرح خواهد شد. يعنى زمانى تعرض وسیعی‌ از سمت کارگران و مردم علیه نظم موجود جريان پيدا کند. با این حال در فضایی که جنگ طبقاتی به دوران گاه آشکار خود آمده است٬ تهدید و پروپاگاند نظامی همواره باید به عنوان راه حل سرمایه دارنه مطرح گردد.

تهدید نظامی گرچه هم اکنون حتمی و واقعی‌ نیست اما بنا به تعرضات هر چه وسیع‌ تری که در آتی بتواند جنبش‌های جهانی‌ علیه نظم موجود به خود بگیرد٬ آمادگی و تئوریز کردن چهارچوب‌ها و مبانی این حمله اهمیت ویژه‌ای می‌یابد. با این حال تاکید بر این نکته که این ديگر و صرفا جنگی بین تروریست‌ها نمی‌تواند باشد٬ بلکه جنگ تروریستها علیه بشریت است٬ تمایز دوران کنونی را نشان خواهد داد. *


۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟پاسخى به صلاح مازوجی

دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟
پاسخى به صلاح مازوجی

حامد محمدى
بخشی از اپوزيسیون در تبیین شان از اوضاع جاری در جناح سرنگونی طلب ایستاده اند و نقاب سرنگونی طلبی را بر صورت خود نصب کرده اند اما سوال اینجاست علیرغم تاکید بر سرنگونی طلبی، این جبهه سرنگونی طلب است؟ آیا الزامات تئوریک و سبک کار این جریانات در راستای این تبیین عمل خواهد کرد یا سرنگونی طلبی برای این بخش از "اپوزيسیون" از خواستگاه طبقاتی قطب راست جامعه بلند خواهد شد؟ به فاکت زیر از مصاحبهٔ صلاح مازوجی در جهان امروز نگاهی‌ بیااندازید تا قضیه را کمی تئوریک تر باز کنیم و شالوده ی ابهام سرنگونی طلبی این طیف روشن گردد.

"سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی پیش شرط ایجاد هر تحول بنیادی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. بنابراین مبارزه برای سرنگونی رژیم یک وجه جدایی ناپذیر از استراتژی سوسیالیستی است. اما مبارزه برای سرنگونی این رژیم برای کمونیست ها یک مفهوم طبقاتی دارد و نه صرفا ضد رژیمی. با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی طبقه سرمایه دار سلاح سیاسی خود را از دست خواهد داد و طبقه کارگر در صورت آمادگی و فراهم آوردن ملزومات تصرف قدرت سیاسی رهبری جامعه را بدست خواهد گرفت و بسوی بنا نهادن جامعه سوسیالیستی گام برخواهد داشت."

پروسه کسب قدرت سیاسی و عدم تشکل یابی طبقه ی کارگر خط قرمزی را برای سرنگونی طلبان فعلی فراهم کرده بود تا نه تنها به مسئله ی قدرت سیاسی فکر نکنند بلکه اصولا فرض چنين امر غیرمحالی را محال و ممنوعه تصور کنند!! با این حال اولا مردود خواندن قدرت سیاسی بدون تشکل طبقه کارگر و شرکت در امر سرنگونی!! تناقضی است که به راحتی نمی توان از آن عبور کرد. و تا جایی که به تئوری این طیف مبنی بر "ابتدا طبقه را متشکل کنید و بعد به قدرت نگاه کنید" بر میگردد، مستلزم نفی شرکت در امر سرنگونی است و قبول فرض ابتدایی مستلزم نفی حکم است. در ثانی اولا متشکل کردن طبقه آگاه به منافع طبقاتی یک امر اثباتی است. نمی توان طبقه کارگر را با مبارزات ضد رژیمی و معیارهای سرنگونی خواهی و پلاتفرم های سلبی در دوران انقلابی به منافع مستقل طبقاتی خود آگاه کرد مگر حزب کمونیست مترصد هرگونه روزنه‌ای برای گرفتن قدرت باشد. حتی با ۵ درصد طبقه کارگر تا بتواند با مبنا قرار ددان نه خود آری جامعه را نیز پشت سر آلترناتیو خود بسیج کند. در ثانی اگر طبقه کارگر پیش شرط های اثباتی را برای متشکل شدن طبق معیارهای طبقاتی خود را داراست٬ و از منظر شما دوران انقلابی و سلبی میتواند دورانی برای بروز این نوع تشکل ها باشد٬ پس چرا سرنگونی آری و انقلاب سوسیالیستی نه؟ آخر دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟

مگر مدافعین حزب و قدرت سیاسی و گرفتن قدرت سیاسی با ۵ درصد طبقه کارگر "بلانکیست" های خبیثی نبودند که هیچ ربطی به طبقه کارگر نداشتند؟ چه شد که تا بحث تعویض قدرت سیاسی در جامعه مطرح گشت شما یکشبه سرنگونی طلب شدید در حالی که مدام از عدم تشکلیابی طبقه کارگرسیاه بر روی سفید گوش هر انسان مبارزی را کر میکردید.

بالاخره سرنگونی که شما سنگ آن را به سینه می زنید قرار است چه کسی قدرت بگیرد؟ اگر از منظر شما پروسه سرنگونی با قطب راست جامعه خاتمه می یابد چرا اصولا سرنگونی طلب شدید و اصولا چپ در این سرنگونی باز هم قرار است گروه فشار و حاشیه شین قدرت شود؟ و اگر قرار است و یا حداقل قطب چپ جامعه شانسی برای گرفتن قدرت سیاسی دارد٬ اولا چگونه؟ مکانیسمش چیست؟ طبقه کارگر با آگاهی های سرنگونی خواهانه یا آگاهی سوسیالیستی؟ ثانیا نمیتوان مدام سرنگونی طلبی را مثل آب خوردن بالا کشید اما مکانیسمش را بدون طبقه کارگر آگاه به آگاهی طبقاتی توضیح نداد مگر آنکه به قول صلاح مازوجی عطای قدرت را به لقایش واگذار کرد. یعنی‌:
"طبقه کارگر در صورت آمادگی و فراهم آوردن ملزومات تصرف قدرت سیاسی رهبری جامعه را بدست خواهد گرفت"، که ما به ازائ این جمله در معنی‌ نفی میشود، در صورت عدم آمادگی طبقه کارگر این کار را به بوژوازی واگذار می‌کند. چون قدرت سیاسی در این شرایط میوهٔ ممنوع برای "احزاب کمونیست" از جنس حزب صلاح مازوجی است.

تا جایی که جامعه این جریانها را به عنوان نماینده کمونیسم در جامعه بشناسد به نظرم می بایست جهت گیری این طیف را به عنوان نماینده ی قطب راست جامعه، افشا کرد.

این طیف پس مانده تئوريسین های جان و دل باخته ۲ خردادی می باشند که فقط عطای شال و عبای سبز موسوی را به لقای خاتمی واگذار کردند، و اگر با پروژه ۲ خرداد بار و بندیل پروسه های جدایی از احزاب کمونیستی را نبستند از عدم توهمشان به آمال و آرزوهاى دیرینشان نبود بلکه اصولا هیچ شانسی را برای چانه زنی صرف در بالا نمی دیدند. و بر خلاف هم کیشان گذشته، پروژه "اصلاح در چهارچوب همین رژیم سرمایه داری" را اصولا پیچیده تر از یک واگذاری ساده انتخاباتی به جناح از قدرت مانده ارزیابی کرده و اصولا همچون غرب و راست پرو غربی با درک صحیح تری از مکانیسم جامعه، سرنگونی و جدال های جناحی، منافع طبقاتی خود را ضرب و جمع و از قطب کمونیست جامعه منها کردند.

این بخش از اپوزيسیون قرار است در روز سرنگونی با طبل عاریت گرفته از بورژوازی، "قدرت سیاسی ممنوع" را از نوفل لوشاتو به فرودگاه تهران رهسپار کنند و دو دستی قدرت را تحویل بورژوازی بدهد. این چپ های الوسیونیستی قرار است اگر قدرت سیاسی در رحمت خود را به سوی کمونیست ها باز کند و لبخندی هم بنا بر انتخاب جامعه به آنها بزند٬ همچون "جن زده ها" قلم بر دست گیرند که "هیهات من الضله" این "از تبیین مارکس خارج است" و بلای شوروی بر سر ما خواهد آمد! و به قول حکمت اینان کسانی هستند که حاضر نیستند در کلوپ خودی ها حتی نام نویسی کنند. این چپها قرار است از مدافعین تز "تاریخ را به دست رشد نیروهای مولده بسپارید" (نوعی تبیین الوسیونیستی جدید که پیش شرط قدرت سیاسی را تشکل توده‌ای و طبقاتی میداند ولاغیر) بشوند تا مبادا "بورژوازی برمد" و قدرت سیاسی برایشان غیر قابل هضم شده و از گلویشان پایین نرود.

* بخش بيشتر اين يادداشت را در مقاله ديگرى با عنوان "قدرت سياسى ممنوع" در تاريخ ١٠ ژانويه ٢٠١٠ توسط همين قلم انتشار يافت که به دليل نزديکى به موضوع مورد بحث استفاده از آن منبع را لازم دانستم. براى خواندن اين يادداشت به آدرس زير مراجعه کنيد.

http://laborcommunist.blogspot.com/2011_01_01_archive.html

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

آقای بزرگپور٬ تاریخ دو بار تکرار میشود:یک بار تراژیک و بار دوم کمیک!

آقای بزرگپور٬ تاریخ دو بار تکرار میشود:
یک بار تراژیک و بار دوم کمیک!

حامد محمدی
آقای جمال بزرگپور ناسیونالیسم یک جنبش سیاسی فکری و يک گرايش اجتماعى است که بنیان‌های آنرا با الفاظ کمونیستی نمی‌تواند زدود و ژست یک کمونیست را به خود گرفت.

اخیرا در طی‌ مطلبی جمال بزرگپور در قامت "یک کمونیست و با موضع کمونیستی" به بحث در مورد علل ناتوانی کمونیست‌های کارگری در رهبری اعتراضات اخير در کردستان عراق پرداخته که از منظر من هم میتواند به عنوان یک سوال اجتماعی طرح شود. بالاخره ۳۰ سال قدمت فعالیت کمونیستی و امکان فعالیت علنی و اجتماعی و... نه هر کمونيست جدى بلکه هر ناظر بی‌ طرفی‌ را می‌تواند به این سوال سوق دهد. از موضع کارگر و کمونيسم بايد به اين سوال پرداخت. اما من در این مقاله به نوع پرداختن جمال بزرگپور ميپردازم که از موضع ناسيوناليسم ميخواهد دايه دلسوزتر از مادر براى کمونيسم باشد! راستش تنها نکته قابل توجه در اين مقاله، اشاره جمال بزرگپور به دوره جنگ خلیج و مطرح کردن یکی‌ از علل این معضل يعنى برخورد احزاب چپ به این دوره بود. تا اینجای بحث برای اولین بار ایشان درست می‌فرماید اما مشکل از اینجا آغاز شد که جمال بزرگ پور نه تنها انگشت اتهام را باز هم همچون هم کیشان خویش در کومله به منصور حکمت نشانه رفته بلکه تاریخ را علاوه بر اینکه همچون عبدالله مهتدی از منظره منافع بورژوازی کرد روایت می‌کند حتی واقعیات تاریخ را هم تحریف می‌کند. اين خوبست که ایشان سعی‌ دارند در قامت یک کمونیست به بحث و سوال مورد نظر بپردازد اما هر کاری کند بوی ناسیونالیسم فضای بحثش را پر خواهد کرد. ايشان مينويسد:

"سالهای اواخر دهە ٩٠ میلادی بدنبال تهاجم رژیم بعث عراق بە کویت و تقابل و رویارویی غرب و در راس آن امریکا و سرانجام شکست دولت عراق، محدودیتهایی کە بر این رژیم متعاقب این شکست اعمال شد رژیم مرکزی را در موقعیت ضعیفی قرار داد و شرایطی را فراهم آورد تا مردم بیزار از حاکمیت رژیم بعث در عراق و کردستان نیز بە سوی برپایی قیامی عمومی علیە این حاکمیت بروند. این قیام عمومی در کردستان بە دلیل ویژگیهای آن مسیر دیگری سوای قیام در دیگر نقاط عراق در بر گرفت. در فاصلە کوتاهی مردم در شهرهای مختلف کردستان عراق بساط رژیم بعث را در هم پیچیدند و در بسیاری از شهرها و مراکز کارگری بە تشکیل شوراها برای ادارە امور خود پرداختند. موقعیت بسیار مناسبی فراهم گردید تا جریانات چپ و انقلابی با دخالت در همە امور اجتماعی و مربوط بە زندگی مردم زحمتکش کردستان عراق بتوانند مهر سیاست، و برنامە خود را بر تحولات بکوبند و بە عنوان نیروی موثر در این تحولات مانع از کشیدە شدن مبارزە مردم برای دستیابی بە خواستهای خود از جملە و در آن زمان برنامە برای رفع ستم ملی بە زیر پرچم، سیاست و افق جریانات ناسیونالیستی شوند. اما متاسفانە چنین نشد و بسیاری از انقلابیون کمونیست و جریانات سیاسی چپ آندوره در کردستان عراق تحت تاثیر سیاسی حزب کمونیست ایران بودند. خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد، پشت کردن بە قیام مردم در کردستان عراق بود. این گرایش افق ناظر بر این جنبش را ناسیونالیستی و ارتجاعی ارزیابی و آنرا حرکتی در راستای تحقق استراتژی سیاسی امریکا در منطقە معرفی کرد و از اینرو قیام مردم را غیر قابل پشتیبانی دانست."

جمال بزرگپور واقعیت را تحریف نکنید، نه فقط به حکم تاریخ بلکه با استناد به ضدّ و نقیض‌های نوشتهٔ خودتان. "این قیام عمومی در کردستان بە دلیل ویژگیهای آن مسیر دیگری سوای قیام در دیگر نقاط عراق در بر گرفت. در فاصلە کوتاهی مردم در شهرهای مختلف کردستان عراق بساط رژیم بعث را در هم پیچیدند و در بسیاری از شهرها و مراکز کارگری بە تشکیل شوراها برای ادارە امور خود پرداختند." آنچه که باعث شرایط ویژه تری در کردستان عراق بود نه رادیکال تر بودن یا سرخط تر بودن شوراهای کارگری در کردستان نسبت به کل طبقه کارگر در عراق بلکه وجود جنبش ناسیونالیسم کرد و احزاب مسلح در کردستان عراق٬ که مورد حمايت آمريکا بود٬ و قیام به سبک بورژوازی کرد در این منطقه بود. و گرنه طبقه کارگر در کردستان عراق اگر توان قیام بر علیه دولت مرکزی را دارا میبود هیچ دلیلی بر نبود این توان برای طبقه کارگر در عراق وجود نداشت. کما اینکه در عراق منهای کردستان اولا چیزی به عنوان بورژوازی کرد نیست در ثانی‌ بورژوازی عرب به شدت تضعیف شده تر بود. پس شرایط اجتماعی نمی‌تواند در گوشه‌ای از عراق به زعم بورژوازی تحت حمایت آمریکا یعنی‌ بورژوازی کرد فراهم باشد ولی‌ در گوشه‌ای دیگر به زعم تضعیف بورژوازی عرب فراهم نباشد. پس آنچه که شما به عنوان قیام عمومی‌ در کردستان عراق از آن نام میبرید تنها می‌بایست مبارزه مسلحانه به سبک بورژوازی کرد باشد.

اما نکته دوم بحث که در ادامهٔ تناقض اول در تکست اشاره گردید:
"(در این شرایط) موقعیت بسیار مناسبی فراهم گردید تا جریانات چپ و انقلابی با دخالت در همە امور اجتماعی و مربوط بە زندگی مردم زحمتکش کردستان عراق بتوانند مهر سیاست، و برنامە خود را بر تحولات بکوبند و بە عنوان نیروی موثر در این تحولات مانع از کشیدە شدن مبارزە مردم برای دستیابی بە خواستهای خود از جملە و در آن زمان برنامە برای رفع ستم ملی بە زیر پرچم، سیاست و افق جریانات ناسیونالیستی شوند. اما متاسفانە چنین نشد و بسیاری از انقلابیون کمونیست و جریانات سیاسی چپ آندوره در کردستان عراق تحت تاثیر سیاسی حزب کمونیست ایران بودند. خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد، پشت کردن بە قیام مردم در کردستان عراق بود. این گرایش افق ناظر بر این جنبش را ناسیونالیستی و ارتجاعی ارزیابی و آنرا حرکتی در راستای تحقق استراتژی سیاسی امریکا در منطقە معرفی کرد و از اینرو قیام مردم را غیر قابل پشتیبانی دانست".

اولا در دوره‌ای که بورژوازی کرد قیام مسلحانه انجام داده و شوراها از منظر شما میتوانند بازیگر میدان باشند چرا کارگر و کمونیست به جای مبارزات سراسری با طبقه کارگر عراق در موقعیتی که صدام حسین و بورژوازی مرکزی تضعیف شده باید بیاید و دنبال جنبش ناسيوناليستى و عشيرتى بيافتد؟ مگر سوسیالیسم در آندوره خار داشت که کارگر و کمونیست به دنبال راه حل ناسیونالیستی برای حل معضلات خود گردد. و یا اینکه چون صلاح جنبش شما٬ اقتدار بورژوازی کرد در برابر بورژوازی عرب بود٬ نسخهٔ تان هم تبديل طبقه کارگر به ارتش جنبش ناسيوناليستى٬ پذيرش "قيام مردمى"٬ و توجيه سياست تبديل شدن طالبانى و بارزانى به سگ شکارى ارتش آمريکا بود و نه سياست سوسیالیستى! اگر شوراها به معنایی که شما میگوئید در کردستان قدرت داشتند هیچ دلیلی‌ نداشت که در کل عراق نیز این قدرت نباشد.

راستى اختلاف بحث امروز شما با بحث آندوره عبدالله مهتدى چيست؟ شان نزول تکرار اين سياست ناسيوناليستى امروز براى شما اينست که نفس موجوديت اردوگاهتان و تداوم آن حکم ميکند که در يک چشمبندى مردم و طبقه کارگر را با "دولت کردى" جوش بزنيد و ديروز با تز پوپوليستى "پشت نکردن به قيام مردم" و امروز "پشت نکردن به دولت کردى" و اتفاقا آگاهانه "پشت کردن به اعتراض عليه فقر و اختناق" سياست ناسيوناليستى تان را توجيه کنيد. اما مگر ميشود در کردستان از ناسيوناليسم در زبان چپ دفاع کرد و اول سنگى به طرف منصور حکمت پرت نکرد؟

در ثانی‌ اگر فرض کنیم که طبقه کارگر در کردستان منهای طبقه کارگر در عراق از شرایط ویژه تری برای ایجاد تشکل‌های سراسری و شورا‌های خود برخوردار بود٬ آنوقت بحث از قیام همه با هم و عمومی‌ در حالی‌ که جامعه پلاریزه گشته چه جایگاهی در سياست و استراتژى کارگر و کمونیست دارد؟ تنها در یک حالت شوراها در کردستان می‌توانست در فاز بالاتری نسبت به طبقه کارگر در عراق ایجاد شود که پیش از هر چیز قیام توده اى به شکل راديکال و مستقل از افق ناسيوناليستى صورت پذیرفته باشد. بقول عبدالله مهتدى "شوراها از دل قيام شکل گرفتند" و چنین قیامی در نبود طبقه کارگر تنها می‌توانست قیام مسلحانه بورژوازی کرد در متن ارتجاع امپرياليستى نظم نوينى در منطقه صورت پذیرد و لاغیر. نتيجه هم امروز از آفتاب روشن تر است.

ثالثاً مسئله ايجاد شوراهای کارگری هم در بحث امروز شما و همفکرانتان و هم در آندوره مطلقا ابزارى است. چون نه شما و نه دوستانتان آنوقت مدافع شوراها بوديد٬ نه فعالش بوديد٬ نه منافع شوراها را در مقابل دار و دسته طالبانى – بارزانى برجسته کرديد٬ و نه سياستى با اين مضامين در تقابل با بحث مهتدى طرح کرديد. بلکه خواستيد شوراها را وسيله اى براى تطهير ناسيوناليسم کرد و وسيله حمايت از آن در يک حزب کمونيستى کنيد. بعد از "قیام"٬ در صورتی‌ که امکان پیش روی طبقاتی کارگران در سراسرعراق تضعیف شده باشد، باید سیاست شوراها مبتنی‌ بر ترسيم تمايز منافع طبقاتى با بورژوازی کرد باشد. این سیاستی بود که در اوان شکل گیری حزب کمونیست کارگری شکل گرفت در حالی‌ که کومله و حزب کمونیست ایران در همان ابتدا منافع خود را از کارگر و کمونیست جدا کردند و با جشن "شکل گيری دولت کردی" به چشم کارگر و کمونیست در آن جمعه خاک پاشيدند. تمام تز و سیاست ناسيوناليستى "پشت نکردن به قیام مردمى" در مقابل منصور حکمت اينبود که ناسيوناليستهاى حزب و از جمله مهتدى براى مشروع کردن سياست پشتيبانى حزب کمونيست ايران و کومه له از جلال طالبانى و بارزانى – "يافتن دوستان حال و آينده"- از شوراها مايه ميگذاشت که نه به شوراها مطلقا ربط داشتند و نه شوراها با پذيرش افق مسلط ناسيوناليستى بر آن تحرک زير پرچم آمريکا به جائى ميرسيدند.

بنابر این یکی‌ از دلایلی که شما برای معضل عدم رهبری در دورهٔ اخیر در کردستان عراق برميشماريد٬ گرچه به درست به آن تاریخ کم بی‌ ربط نیست اما این ربط نه به دلیل "خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد، پشت کردن بە قیام مردم در کردستان عراق" بلکه سیاست چپاندن کارگر و شوراها در متن قیام ارتجاعی بورژوازی کرد بود.

کافیست به تفاوت سیاست‌های کمونیسم کارگری در مورد کردستان عراق در زمان منصور حکمت و قبل و حتی بعد انشعاب عبدالله مهتدی در جریان خود (کومله) نگاه کنید تا ببینید چه کسی‌ در آن برهه از کارگر و کمونیست دفاع کرد و چه کسی رویای "دولت کردی" در سر داشت. مگر بعد قدرت گیری احزاب ناسيوناليستى در حالی‌ که سیاست کمونیسم کارگری در زمان منصور حکمت دفاع از جنبش کمونیسم کارگری در عراق بود٬ حزب متبوع شما در جريان به رگبار بستن یک عدهٔ کمونیست پشت یکيتی و نو شیروان مصطفی و "دولت حریم" قرار نگرفت؟ آيا از آن کمونيستها دفاع کرديد؟ آن روزی که در کردستان عراق کمونیست‌ها را کشتند، کارگر را غارت کردند٬ شما و حزب مطبوعتان به جای رفتن پشت کارگر و کمونیست در کنگره یکيتی به "مام جلال" پیام تبریک میفرستاد. به قول منصور حکمت: "در شرايطى که حتى فروشندگان دوره گرد دهات کردستان هم اين احزاب را "دولت" خطاب نميکنند، شما مدام از اين و آن منبر به حکومت اينها مشروعيت ميدهيد، آنها را دولت و مسئول امور قلمداد ميکنيد، به "پارلمان" سقط شده شان تعظيم ميکنید."

بیش از آنکه مردم به اینها رسمیت بدهند٬ اتفاقا احزاب ناسيوناليست ‌ در کردستان عراق از جمله کومله به اين حکومت نامشروع رسميت دادند. آنوقت به جای اینکه مسبب ناتوانى و ضعف کمونيستها در کردستان براى تامين رهبرى را در این دوره منصور حکمت و کمونيسم کارگرى قلمداد کنيد٬ بهتر است از سیاست‌های احزاب ناسيوناليست و شبه سوسياليست اپوزيسيون و اشخاصی‌ از جمله ابراهیم علیزاده و عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده در زدن کارگر و کمونیست و دست بوسی "مام جلال" در تثبیت حکومتشان نام ببرید. اگر اين يک ذره انصاف و وجدان علمى و تاريخى را هم کنار بگذاريد مطمئن باشيد به جوابى نخواهيد رسيد. سر بحثتان را به جای توجیه سیاست‌های ناسیونالیستی، به سیاست‌های حزب کمونیست ایران و حزب متبوع خود تحت لوای "دیپلماسی"٬ که اسم رمز حمایت از بورژوازی کرد است٬ خم کنید.

آقای بزرگپور تاریخ دو بار تکرار میشود: یک بار تراژیک و بار دوم کمیک! نکند یادتان رفته که در همین اعتراضات چند ماه پیش، عضو کمیته مرکزی حزب متبوع تان در نطقی ایراد نمودند "هنوز در این منطقه حکومتی آنچنان استقرار یافته و تثبیت شده موجود نیست"، و بلافاصله به تعدادی فاکتورهای دیگر در این ارتباط، از جمله اینکه "این کشور هنوز اشغال شده است و هنوز مستقل نیست و..." اشاره نمود تا بتواند خاطر "همایونی مام جلال" را از بابت کومله در این اعتراضات مکدر نکند! راستش سکوت حزب شما در اعتراضات اخیر و قرار گرفتن در کنار سیاست‌های احزاب ناسيوناليست و قوم پرست از جمله حزب دمکرات و سازمان زحمتکشان در حمایت از بورژوازی کرد را تنها باید در بستر همان دوره و ادامهٔ سیاست "پشت نکردن به قيام" عبدالله مهتدی بسته بندی کرد. حتی معذورات اردوگاه نشینی هم نمی‌تواند نه تنها سکوت بلکه حمایت از جنايات اتحاديه ميهنى و حزب دمکرات بارزانى را توجیه کند. سیاست اتخاذ شده از طرف کومله در قبال اعتراضات کردستان عراق تنها میتواند بیانگر تعلق و جایگاه طبقاتی در مورد رویداد های کردستان عراق باشد. بالاخره آن جریان و اشخاص ناسیونالیستی هم چون علیزاده و مهتدی که در جنگ خلیج طرف بورژوازی کرد را گرفتند و خواهان شرکت کارگر و کمونیست در قیام به سبک ناسیونالیسم کرد و با پرچمداری آمریکا و کاخ سفید بودند چرا امروز و در نزدیکی با "دولت کردی" باید به دفاع از طبقه کارگر که خواهان سرنگونی باعث و بانیان این فقر و فلاکت هستند بپردازند!! اگر برخی‌ از طرفداران حزب شما ذره ای هم کج فهمی‌ از بابت آن دوران داشته باشند موضع حزب شما در این دوران اتفاقا بیانگر جایگاه آنروز شما و اتخاذ سیاست حمایت از کدام جریان را بیان میکرد.

با این تفاصیل اگر شبهه‌ای در آن تاریخ در قبال وضعیت فعلی‌ کارگر و کمونیست در جامعه ی فعلی‌ در کردستان عراق موجود باشد این شبهه را باید در سیاست‌های کسانی‌ جست که آن روز کارگر و کمونیست را فراخوان به حمايت از قیام بورژوازی کرد تحت حمايت آمريکا دادند نه خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد. *

٢ اوت ٢٠١١


























۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

موج سوم در راه است

موج سوم در راه است
حامد محمدی
برگزاری هم زمان نشست پارلمان اتحادیه ی اروپا و پارلمان یونان در تصویب اهدای چند صد میلیارد وام دیگر به ازای تصویب طرح ریاضت اقتصادی موج وسیعی از اعتصابات و اعتراضات گسترده در یونان را به همراه داشته است. اقتصاد یونان در حل سقوط و متلاشی شدن است. اگر حتی اعتراضات و اعتصابات گسترده ی توده‌ای و کارگری سدی بر تحمیل بار بحران از طریق ریاضت اقتصادی نشود، فاکتور‌ها ی اقتصادی یونان نشان میدهد که حتی با اجرای این طرح هم ورشکستگی این اقتصاد امری محتمل خواهد بود.

تا پیش از اهدای وام جدید بدهی‌های یونان در سطح ۱۵۰ درصد تولید ناخالص ملی‌ سالانه کشور بوده است. شوخی‌ نیست که بدهی‌های یک کشور از حجم تولید ناخالص ملی‌ سالانه تجاوز کند. این در حالیست که با اعطای وام جدید این بدهی رو به افزایش نهاده و تولید بنابر ظرفیت‌های تولیدی روند رو به کاهش خواهد داشت.بنابر این اگر تمام فاکتور‌ها را حتی ثابت فرض کنیم هر یونانی از کودک تا پیر چیزی در حدود ۳۰ هزار یورو باید صرف جویی‌ اقتصادی کند که این رقم پایین تر از سطح در آمد است و یا باید به عنوان بدهی به دولت و وام دهندگان مقروض باشد.

پرتغال هم اوضاع خوبی‌ را به همراه ندارد. بدهی عمومی‌ پرتغال در سال گذشته میلادی ۹۳ درصد تولید ناخالص ملی‌ بر آورد شده است در حالی‌ که جدیدا موسسه ی مودی در ماه آوریل سال جاری یک رتبه ارزش بدهی‌های بلند مدت پرتغال را تنزل داده بود. این اقدام سبب افزایش نرخ بهره‌های وام‌های دریافتی شده و میزان بدهی با سطح تولید ناخالص ملی‌ همتراز خواهد شد.

سرعت سقوط اقتصادی یونان و پرتغال آهنگ بالایی‌ به خود گرفته است. احتمال سقوط دولتها در این پروسه بیش از پیش محتمل خواهد بود. که این امر مستوجب موج وسیعی از اعتراضات و فشار و سرنگونی دولتها را میتواند با خود به همراه داشته باشد. سناریوی شمال آفریقا و خاور میانه هر لحظه خواهان ایفای نقش در عرصه ی اروپا خواهد بود.موج سوم در راه است.

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

نبرد در اروپا تعمیق می‌یابد

نبرد در اروپا تعمیق می‌یابد
(تحلیلی از اوضاع پیش رو)

حامد محمدی
پس از تحریم انتخابات در اسپانیا و کشیده شدن مجدد موج اعتراضات ضد کاپیتالیستی به یونان و فرانسه، طبقه کارگر گامی‌ تعیین کننده و سرنوشت ساز در جدال با سرمایه داری برداشت. اعتصابات کارگری یک عرصه مهم و تعیین کننده در این نبرد خواهد بود که کارگران اروپایی‌ هم اینک آن را به ابزاری برای ایستادن در مقابل بورژوازی تبدیل کرده اند. به این مساله باز می‌گردم. پروسه تدريجى گسست کارگران و نسل جديد از هر آلترناتیو و مکانیسمی که به سرمایه داری تمکین خواهد کرد، آنهم در اروپایی‌ که براى دهه هاى طولانى به "دموکراسی پارلمانی" بعنوان ابزار دخالت در سیاست تمکين کرده بود٬ قابل پیش بینی‌ بود. به یک دلیل ساده: پذیرفتن هر درجه از بار بحران از منظر بورژوازی به مثابه تعميق بحران و به طبع آن ورشکستگی بيشتر بانکها و فروپاشی چارچوبهای متعارف برای انباشت سرمایه خواهد بود.

سرمایه داری برای نجات از مهلکهٔ تناقضات درونی‌ اش در این دوره مجبور است تمام بار بحران اقتصادى سرمايه را به طبقه کارگر تحمیل کند. این بحران از منظر منافع سرمایه داری راه حل ديگرى ندارد. همينطور بورژوازى نميتواند بحران را زیادى کش دهد چرا که کل پروسهٔ انباشت سرمايه دچار اختلال جدى شده و طاقت مردم طاق ميشود. سرمایه داری که نتواند در دورهٔ ادعائى "رکود تورمى" تمام بار بحران را روى دوش طبقه کارگر بگذارد٬ نه فقط همواره بحران خواهد داشت بلکه بحرانش تشديد خواهد شد. این از منظر سرمایه داری. اما پذیرفتن بار بحران از منظر طبقه کارگر یعنی‌ تشديد بیکاری و فقر و به زبان رایج کارگران در اروپا نداشتن امنیت اجتماعی- اقتصادی.

طبقه کارگر در جدال علیه کاپیتالیسم دو گام مهم و حیاتی برای گذار از چارچوب بسته و منحصر به پارلمان و دمکراسى برداشته است. نفی تمکین به چارچوب‌های پارلمانی و قوانین بازار آزاد پیش شرطش تحریم احزاب، انتخابات٬ وارد شدن به سنتهاى عمل مستقيم شورائى و اتکا به اعتصابات کارگری بود. این دو عرصه، از بزرگترین دستاورد‌های طبقه کارگر در این جدال خواهد بود تا بورژوازی لااقل هر طرح و لایحه‌ای را برای تحمیل این بحران به هزینه طبقه کارگر بدون شکاف و پرداختن هزینه در پارلمان به پیش نبرد. برداشتن این دو گام از سمت کارگران و توده هاى انقلابى باعث آن شد تا بورژوازی شکننده تر از آغاز این موج اعتراضی در برابر طبقه کارگر صف ببندد و متقابلا سنت نقد دمکراسى و معرفى پارلمان نشين ها بعنوان دزدها٬ افق تازه اى را در مبارزه عليه سرمايه دارى گشوده است.

گام سوم بسیار تعیین کننده است. اين گام طرح آلترناتیو است. دو گامی‌ که طبقه کارگر آن را طی‌ کرد، مکانیسم محور بود. ابزار لازم و مفید برای این مبارزه را برای طبقه کارگر ترسیم کرد اما نقش عمل و پیروزی علیه کاپیتالیسم را گام سوم تعیین میکند. البته این بدان معنا نخواهد بود که پروسه فروپاشی سرمایه داری با این سرعت در حال پیش روی است. طبعا برای رسیدن به گام سوم، طبقه کارگر باید مبارزات خود را انکشاف دهد. اما سوال اینجاست: آیا طبقه کارگر در تقابل با کليت کاپیتالیسم به درست سوسیالیسم را انتخاب خواهد کرد؟ موانع پیش رو کدامند و کدام تبئین بورژوازی از سوسیالیسم و چه اقداماتى میتواند مانع سقوط کاپیتالیسم شود؟ این دو راهی‌ چیست؟

بگذارید نگاهی به مصاحبه مارتین شولتز، رئیس ائتلاف پیشرو سوسیال- دمکرات پارلمان اروپا بیاندازیم. وی در این مصاحبه می‌گوید:

"باید ضوابط تازه‌ای وضع کرد. ضوابطی که به طور مستقیم بر روند داد و ‌ستد در بازار‌های اروپایی‌ نظارت کند... اروپا برای برون رفت از بحران نیاز به رشد اقتصادی دارد. همچنین باید بخش‌های زیر بنائی اقتصاد را استحکام بخشید. فکر میکنم یکی‌ از این راه‌ها برای تقویت توان اقتصادی اروپا افزایش قدرت مالی شهروندان در این قاره است... در این بحران تک تک رهبران اروپایی‌ مقصرند. لذا پیشنهاد من این است که مردم به رهبران احزاب سوسیالیست در انتخابات رای دهند."

اولا علت بحران اقتصادی را نه تنها نباید در قوانین حاکم بر بازار آزاد و عدم نظارت دولت و اشتباه رهبران اروپایی‌ ندید٬ بلکه باید علت بحران را در کارکرد‌های متناقض سرمايه و پروسه انباشت و توقف انباشت سرمايه جستجو کرد. ثانیا این نسخه فائق آمدن بر بحران نه تنها امکان پذیر نیست بلکه باید پیش فرض هر درجه از رشد اقتصادی در این وانفسای توقف انباشت سرمایه و گرایش نزولی نرخ سود٬ اگر هم امکان پذیر باشد٬ بر این گذاشت که تاوانش را طبقه کارگر بدهد. لذا "افزایش قدرت مالی شهروندان" را تنها میتوان یک عبارت تبلیغاتی و بی‌ معنا استنباط کرد که بيشتر اسم رمز قدرتمندتر شدن سرمايه داران است. ثالثاً و از همه مهمتر برداشت و تلقی‌ کارگران به ستوه آمده اروپایی‌ از اثرت بحران اقتصادی و مشاهده ساده سياستهاى يکسان احزاب بورژوائى اعم از سوسياليستها و محافظه کارها و ليبرالها براى تهاجم به معيشت طبقه کارگر و بقاى وضع کنونى٬ در تعيين مسير سياسى و پاسخ به بحران اساسى است. انتخاب آتی در گام سوم انتخاب بین دو قطبی سرمايه دارى یا کمونیسم کارگریست. تعابير سرمايه دارانه و پارلمانتاريستى از سوسياليسم نقشى جز سوپاپ اطمينان بورژوازى راست نخواهند بود. سوسيال دمکراسى حتى راه ميانمدت سرمايه دارى براى ايندوره نيست.

گام سوم اما گامی است بی‌ نهايت سرنوشت ساز. تاریخ مبارزات طبقاتی سرشار است از انقلاب‌های نافرجام و تعابیر وارونه و بورژوائى از آرمان سوسیالیستى کارگران. آنچه که برای ما در حال حاضر میتواند مسلم باشد، نفرت توده اى طبقه کارگر از عملکرد سرمايه دارى و تلاش براى تغيير است. در اين مسير بايد موانع يک مبارزه وسيع سوسياليستى و کمونيستى برطرف گردد. بايد احزاب آلترناتيو و جريانات توده اى کارگرى آلترناتيو و انقلابى ايجاد شوند. بايد روشهائى را پيش گرفت که کارگر و جنبش کمونيستى کارگرى اش در صدر آزاديخواهى و برابرى طلبى جامعه قرار گيرد. تنها در فقدان اين لوازم جنبش راديکال کارگرى کمونيستى است که طبقه کارگر به جناح هاى کمتر وحشى بورژوازى ناچارا رضايت ميدهد. امروز با توجه به وسيع شدن نقد دمکراسى بعنوان حکومت بورژواها٬ رو آورى به قدرت خيابانى و اعتصاب٬ و ايجاد سازمانهاى ابتکار عمل مستقيم توده اى حتى در کشورهاى اروپا٬ سوسيال دمکراسى و جريانات جناح چپ طبقه حاکم شانس زيادى ندارند. اتفاقا اگر اين جريانات ميخواهند خود را در صحنه سياسى نگهدارند بايد به چپ بچرخند.

امروز بايد هر چه بیشتر مبارزه با بحران و پيامدهاى آن بموازات دوری از مبارزات پارلمانی و اتکا به اعتصابات کارگری و تسخير ميدانها پيش برود. اين سنت پايه اجتماعى کمونيسم کارگرى را متشکل و يا تشکل اش را تسهيل ميکند. فقدان احزاب کمونیستى کارگری و ظاهر شدن کارگران بعنوان آلترناتيو دير يا زود به سوال اساسى تبديل ميشود. امروز اما در فقدان اين احزاب و سنتهاى کارگرى اش٬ راديکاليسم اجتماعى بيش از اينکه به سنت کمونیسم کارگری متکى باشد، به سنتهاى جهان دو قطبی پیش از نئولیبرلیسم اتکا دارد. اما نقد دمکراسى و ناسيوناليسم که در بسيارى از اعتراضات امروز موج ميزند٬ نقطه پرشهاى خوبى براى توده گير شدن راديکاليسم کمونيستى کارگرى است.

نبرد در اروپا تازه شروع شده است. بورژوازى در اولين قدمها دچار رعشه شده و نيروى پليس و سرکوب را ميداندار کرده است. گامهاى بعدى محکم تر٬ نبردهاى آتى عميق تر٬ و افق پيروزى بيش از هر زمان جهانى تر خواهد بود. براستى که جهان نيازمند تغيير راديکال و ريشه اى است. *

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

اروپا و آرایش جدید سیاسی

اروپا و آرایش جدید سیاسی
در حاشیه ی بازگشت موج اعتراضی در اسپانیا و یونان

حامد محمدی
موج جدید اعتراضات ضد کاپیتالیستی در اروپا هم زمان با تحولات منطقه و سرنگونی دولتها یکی پس از دیگری، چشم انداز دور ديگرى از کشمکش طبقه کارگر و مردم محروم را در مقابله با سياستهاى تحمیلی دولتها براى تخفيف بحران اقتصادی ترسيم کرد. با بازگشت موج به قلب اروپا٬ آنهم راديکال تر از گذشته و به تاسى از مصر و تونس٬ بايد شاهد ابتکارات توده اى راديکال از اسپانيا و يونان تا فرانسه و هر گوشه اروپا بود. پیام اين حرکت جديد روشن است: نه آنگونه که "خوسه لوئيس رودريگز زاپاته رو" نخست وزير سوسياليست اسپانيا ابراز داشت؛ مردم هیچ پیامی به وی و حزب متبوعش اعلام نکردند. تظاهرکنندگان در شعارهای خود خواهان بایکوت حزب حاکم سوسیالیست و همچنین حزب راست محافظه‌کار هستند. اين جنبش عليه يك حزب يا گروه مشخص نيست و از همگان ميخواهد در انتخاباتى كه نتايجش براى مردم عملا يکى است٬ شركت نكنند. زير سوال رفتن چهارچوبهاى پارلمانى اولين دستاورد بازگشت موج اعتراضى به اروپا است.

روز جمعه بر یکی از پارچه نوشته های تظاهر کنندگان در مادرید نوشته بود: "فرقی نمیکند که در انتخابات شرکت کنی، همه سرت را کلاه می گذراند". افزون بر این پلاکاردهایی علیه اتحادیه های کارگری، اتحادیه عمومی کارگران اسپانیا و کميسیون کارگران در دست تظاهر کنندگان بود٬ زیرا این اتحادیه ها را نیز دنباله رو طبقه حاکم میدانند.

هم ‌اکنون نرخ بیکاری در اسپانیا بالغ بر ۲۱ درصد است. این بالاترین نرخ بیکاری در کشورهای عضو اتحادیه اروپا محسوب میشود. بیکاری جوانان (از سن ۱۸ تا ۲۵ سال) بالغ بر ۴۵ درصد برآورد می‌شود. بدهی‌های دولت اسپانیا رو به افزایش است، اما تاکنون مادرید از اتحادیه اروپا درخواست کمک نکرده است. پیش شرط دریافت کمک‌های مالی از اتحادیه اروپا و صندوق بین‌المللی پول اتخاذ سیاست صرفه‌جویی در اسپانیا است که عملا پذيرفتن چنین سیاستی به معنی‌ اعتراضات گسترده خواهد بود. میخواهند با اعمال سياست رياضت اقتصادى به طبقه کارگر و حذف خدمات دولتى و سوبسيدها، به هر درجه اى که زور بورژوازى ميرسد٬ بار بحران اقتصادى را بر دوش طبقه کارگر سوار کنند. اما پیام اعتراضات یونان و اسپانیا به این سیاست‌ها شفاف بود همانطور که تظاهر کنندگان در اعتراضات روز ۴ شنبه در یونان گفتند: "وقت آن است تا وارد عمل شویم و با آنهایی که ما را به این روز نشاندند مبارزه کنیم".

در دموکراسي هاى غربى همواره عده قليلى از مردم در فقدان آلترناتيو در انتخاباتها بين عمدتا دو حزب چپ و راست بورژوائى "انتخاب" ميکنند. اين موضوع در متن بحران عميق اقتصادى و تهاجم کل بورژوازى به طبقه کارگر بيش از پيش زير سوال ميرود. اگر حزب سوسیالیست‌ اسپانیا قادر به حل معضل بیکاری و تورم ناشی‌ از تناقضات سرمایه داری نيست٬ شکستش در انتخابات به معنى پناه بردن مردم به راستها و حزب محافظه کار "ماريانو راخوى" نبود. برعکس٬ تحریم انتخابات و صف کشیدن علیه هر دو جناح مکان قويترى پيدا ميکند. به عبارتی شکست حزب سوسیالیست حاکم دراسپانیا تنها بیانگر شکست سیاست های اقتصادی این حزب نبود که اکنون مردم به راست محافظه کار پناه ببرند. این شکست بیانگر ورشکستگی کاپیتالیسم و سيستم حزبى و پارلمانى اش است.

بازگشت موج جدید اعتراضات علیه سیاست های ریاضت اقتصادی در اروپا از جنس متفاوتی خواهد بود. این بار بر خلاف دور قبل٬ اعتراضات در چهارچوبهاى مبارزات اتحادیه ای برای کاهش تهاجم بر کارگران و سازشى با دولتها نيست. بحران عمیق اقتصادی و تاثيرات مخرب آن بر زندگى کارگران و شهروندان٬ نه فقط امکان مانور اين احزاب براى گرفتن راى مردم را محدودتر کرده است بلکه جامعه عملا وارد چهارچوبهاى جديدى بيرون اين معادله سنتى شده است. بیکار سازی و تورم از اجزا تفکیک ناپذیر دوره بحران است و این بار دولتها بر خلاف دوره های پیش امکان مانور دادن برسر کاهش بیکاری و تورم، به عنوان پرچم سياستهاى اقتصادى و بازسازی سناریوهای پارلمانی و انتخاباتی برای مشروعیت بخشیدن به خود و نظم حاکم را نخواهند داشت. در دوران جدید، اروپا وارد چهارچوب جديدى در برخورد به مبارزات انتخاباتی خواهد شد. اگر شروع بحران اقتصادی و شوک ناشى از آن٬ عمدتا مصادف بود با شکست سنگين احزاب چپ طبقه حاکم و پيروزى احزاب راست در مبارزات پارلمانی٬ اينبار کل اين جريانات بعنوان سخنگويان سرمايه دارى و طبقه حاکم مورد تهاجم اند و بيش از پيش براى گرم کردن تنور دمکراسى و انتخابات عاجز اند. تناقضات بنیادین نظام کاپیتالیستى بناچار ماهيت واقعى دموکراسی پارلمانی را عريان ميکند. فشار در پائين دمکراسى نيابتى را ناچار ميکند تا از ماهيت کريه اش پرده برداری کند: زبان چماق و باتوم و گلوله يعنى زبان قديمى سرمايه در مهد دموکراسی خودنمائى ميکند.

اين دعوا واقعیست: جدال برسر یک نه بلند علیه استثمار طبقه کارگر یا تحمیل بار این بحران روى دوش طبقه کارگر خواهد بود. پا پس کشیدن هر یک از طرفین مساویست با پیروزی بی بازگشت طرف مقابل براى يک دوره قابل پيش بينى. این را طبقه کارگر در اروپا بخوبی درک کرده است. از این منظر نقطه آغاز اعتراضات در اسپانیا و یونان٬ و اخيرا در فرانسه٬ در موج دوم را باید از جنس دیگری دانست. دمکراسی پارلمانی که غرب و سرمایه داری مدام آن را در بوق و کرنا میکند هم اینک با باطوم و چکمه مشغول رایزنی با تظاهرات کنندگان است. دلیلش گویاست: سرمایه داری برای بقا چاره‌ای جز تهاجم به سفره طبقه کارگر و کاهش کل هزينه ها ندارد. کارگران نميتوانند اين بار را قبول کنند و موج بيکارى و فقر و گرسنگى و خيابان خوابى در اروپا زنگها را بصدا درآورده است. کشمکشى برسر آينده ناگزير شده است. از آنجا که چهارچوبهاى قديمى دمکراسى و پارلمان و تشکلهاى سنتى مانند اتحاديه ها ظرفيت پيشبرد اين کشمکش را ندارند٬ لذا رو آورى به سنتهاى قديمى تر و راديکال تر از اسپانيا تا يونان و فرانسه به سوال روز تبديل شده است. اگر الگوى التحرير راه حل ميشود تنها به اين دليل است که الگوهاى سنتى جواب نميدهند. طبقه کارگر و شهروندان منکوب شده در اروپا وارد دور جديدى از جدال با سرمايه دارى در چهارچوبهاى جديد شده اند.

در این بین و هم زمان با اعتراضات در اسپانیا و یونان نشست سران جی ۸ نیز جالب بود. رهبران هشت کشور صنعتی جهان موسوم به گروه هشت، بر حمایت همه جانبه از جمله کمک مالی بیست میلیارد دلاری به "خواسته‌های دموکراتیک مردم کشورهای عربی و ایران" تاکید داشتند. باراک اوباما، رییس جمهور آمریکا هم در یک کنفرانس مطبوعاتی با اشاره به تحولات مصر و تونس تاکید کرد: "ما نه تنها باید از گذار به سوی دموکراسی در این دو کشور حمایت کنیم بلکه باید مطمئن شویم که این روند با رشد اقتصادی همراه خواهد بود" . اولا اين سياست در بعد منطقه ای، نگرانی حاکمان سرمایه داری از پیشروی اعتراضات ضد کاپیتالیستی در منطقه را منعکس ميکند. ثانیا مگر میتوان به کشورهایی که به دلیل فقر و بیکاری و سطح معیشت پایین، بپاخاسته اند و عليه حکومت فقر و فساد و ديکتاتورى اعلام جرم کرده اند و حتی پس از سرنگونی دولتهای متبوع حاضر به عقب نشینی نیستند، هم تضمین دموکراسی داد و هم خواهان رشد اقتصادی بود؟ اگر اوباما و شرکا راه رشد اقتصادى را بلدند٬ چرا فکرى بحال اقتصاد ورشکسته خودشان نميکنند؟ پیام این کنفرانس روشن است: سران هشت کشور صنعتی جهان گرد هم آمدند تا تمام قوای خود را برای انسداد و صدور این موج به غرب و تحمیل عقب نشینی به صفوف متقابل را به کار برند.
از طرف دیگر در یونان جورج پاپاندرئو، نخست وزیر یونان از سران احزاب دعوت بعمل آورده تا در روز جمعه برای برون رفت از بحران اقتصادی موجود در یونان بحث و گفتگو کنند. کج فهمی است اگر طبقه کارگر در اروپا به این متوهم شود که رایزنی احزاب و گروه ها در راستای حل معظل شهروندان و طبقه کارگر در یونان است. بورژوازی در صدد آن است تا تمام نیروی خود را علیه طبقه کارگر و مجاب کردن طبقه کارگر براى شانه خالی نکردن از کشیدن بار این بحران بکار برد. با این اوصاف پیشروی اعتراضات در اروپا عليه دولتهاى سرمايه دارى و سياست هايشان در قبال بحران اقتصادى٬ مستلزم فراتر رفتن از چهارچوبهاى دمکراسى پارلمانى است. نفى چهارچوبهاى رسمى دمکراسى سنتی در غرب٬ در گرو اشکال سازمانى مغایر با این سنت میباشد.

هم اکنون پرتغال٬ یونان٬ فرانسه٬ ایتالیا و اسپانیا از جمله کشور‌هایی‌ هستند که اثرات بحران اقتصادی ضربات مهلکی بر طبقه کارگر این کشور‌ها وارد کرده است. آغاز این موج در اسپانیا و یونان میتواند نوید بخش سطحی از اعتراضات پایه‌ای علیه سیاست‌های کشور‌های اروپایی‌ و اتحادیه اروپا گردد. حوزه کشور‌های یورو و اتحادیه اروپا به شکست ارزش یورو و بیشتر شدن این بحران اذعان داشتند. اینک طبقه کارگر در اروپا بیش از پیش برای مقابله علیه تعرض کاپیتالیسم نیازمند متحد شدن در جبهه‌ سوم میباشد. و این مستلزم به کارگیری سطح جدیدی از تشکل و اشکال مبارزاتی است. موج جدید اعتراضی در اروپا میتواند نوید بخش آغاز شکست تمام احزاب راست و چپ و سیاست‌های تاکنونی اتحادیه‌های کارگری باشد. اینک نوبت اروپاست. چشم‌ها را باید به مادرید، بارسلون و آتن و پاريس دوخت. شبح کمونیسم سر خود را به قلب سرمایه داری خم کرده است. *

باز گشت به یک استراتژی شکست خورده

باز گشت به یک استراتژی شکست خورده
تزهاى آذرين- مدرسى

حامد محمدى
اخیرا پس از درگیری و خود زنی جناح در قدرت (موسوم به اصولگرا)، مصطفی اسد پور مصاحبه ای را با کورش مدرسی ترتیب داده که متن نوشتاری آن در شماره ی ۱۶۲ نشریه ی کمونیست منتشر گشته و در آن به بررسی علل متفاوتی از این جدال٬ که هر چند علل تازه ای نیست و تکرار توهمات دو خردادى ايرج آذرین در کتاب چشم انداز بلاتکلیفی میباشد، انگشت گذاشته است.

مبانى اين ديدگاه بکرات توسط حزب ما نقد شده است و سير واقعيات سياسى ايران٬ وضعيت حکومت اسلامى٬ و همينطور سرنوشت اين تزها صحت ارزيابى ما را اثبات کرده است. ايرج آذرين ناچار شد در شکلى صورى از بحث "جنبش اصلاحات پايدار" و روند متعارف شدن سرمايه دارى ايران به رهبرى اصلاح طلبان حکومتى دست بکشد و مثل بقيه ديدگاههايش فعلا آنرا به بايگانى بسپارد تا در وقت خودش دوباره به آنها رجعت کند. اما کورش مدرسى دست بردار نيست و بر همان تزها تاکيد ميکند. تفاوتش اينست که او قهرمان متعارف شدن سرمايه دارى اسلامى را نه در اصلاح طلبان حکومتى بلکه در باند احمدى نژاد مى بيند. اما اين صورت ظاهر مسئله است و من نگاهی‌ اجمالی ولی‌ لازم به زوایای بحث کورش مى اندازم تا صورت مساله مطرح شده از منظر کورش مدرسی اولا جواب بگیرد و در ثانی‌ نقاط عزیمت و تبئین‌ها و شباهت‌ها با جنبش‌های دیگر را زیر نور افکن بیندازم. اما اصل مطلب خود اين تزها نيست و به معضلات درون اين حزب برميگردد.

اولا٬ کورش مدرسى مجموعه سياستهايش در حزب موسوم به حکمتيست شکست خورد. خودش ناچارا و در فرصتى و با بهانه شخصى کناره گيرى کرد. اما بنظر ميرسد هنوز ليدر در سايه است. آن حزب را نقد ميکند اما از سياستهائى که آن حزب بر اساس آن ساخته شد دفاع ميکند. امرى که باعث ميشود طرفداران کورش مانع شوند که جناح مخالف سياستهاى او را نقد کنند و کنار بگذارند. سياستهائى که حتى نتوانسته خود حزب موسوم به حکمتيست را قانع کند. کار به اينجا رسيده است که بار ديگر بخشى از متحدين ديروز کورش مدرسى در حزب شروع به نقد علنى سياستهاى وى کرده اند. اين وضعيت کورش مدرسى را واميدارد که سياستى را طرح کند که اولا موقعيت پاسيف و بدون برنامه خود وى را توجيه کند. يعنى اين سياستها نتيجه وضعيت واقعى بيرونى و پاسخى به آنها نيست٬ برعکس٬ اين سياستها قرار است موقعيت خود کورش و طرفدارانش را در حزب توضيح دهد و مانع کنار گذاشتن اين سياستها در حزب حکمتيست گردد. با اينحال نگاهى به صورت ظاهر بحث کورش در کليدى ترين قسمت آن مى اندازم. کورش مدرسى ميگويد:

ین جدال به طور واقعی جدالی در میان بورژوازی ایران است. اینجا سوال این است که این جدال میان بورژوازی ایران بر سر چه چیزی است ؟" کورش مدرسی در پاسخ به سوالی‌ که خود مطرح می‌کند می‌گوید: وقتی که هفت سال پیش احمدی نژاد سر کار آمد، ما گفتیم این علامت عروج اهمیت مساله اقتصاد در جامعه است. جمهوری اسلامی مستقیماً در مقابل سؤالات پایه‌ای اقتصاد خود قرار گرفته است و میخواهد پاسخی به آن‌ ها بدهد. مسائلی نظیر اینکه ....معضلات پایه‌ای رشد سرمایه داری در ایران را چگونه باید جواب بدهد...... احمدی نژاد قبل از هرچیز پلاتفرمی برای از پیش پا برداشتن یا کاهش تناقضات رشد سرمایه داری با جمهوری اسلامی بود...... می خواهم بگویم که احمدی نژاد در شش - هفت سال گذشته توانسته است ده برابر جمع دوره خاتمی و رفسنجانی معضلات رشد و سود آوری سرمایه در ایران را کاهش دهد و سرمایه داری در ایران را سود آور تر کند و رشد دهد. این پلاتفرم و رؤیای همه جریانات بورژوائی در ایران است. "

جواب اين تحليل درخشان را قبل از کورش مدرسى به ايرج آذرين داده ايم. وانگهى فاتح شيخ در همین شماره نشریهٔ کمونیست اگرچه ديپلماتيک اما عليه کل استدلال کورش حرف ميزند. در ثانی کورش مدرسی اولین نفری نیست که این تز‌ را مطرح می‌کند. پیش از او آذرین تز‌ "جمهوری اسلامی پرچم داره اصلاح خودش شده است" را تئوریز کرد. کورش مدرسی تنها کاری که کرد بازبینی‌ بر ماخذ تحلیلی اش (چشم انداز بلاتکلیفی)، و مهرتائید گذاردن بر این مهملات بود. هر چند آذرین به این نتیجه نرسید که خاتمی و پروژه ۲ خرداد، جمهوری اسلامی را متعارف کرد اما کورش مدرسی همچون شاگردی که استاد هم به گرد پایش نميرسد این تز‌ را تعمیم داد و در نهایت به این نتیجه رسید که احمدی نژاد توانست این پروژه و علامت سوال آیا جمهوری اسلامی به دست خود متعارف میشود را بردارد و یا حداقل با یک درجه تخفیف ممکن بداند!!

مگر مشکل سرمایه داری در ایران برای متعارف شدن در تحلیل نهایی غیر از سود آوری و رشد سرمایه میباشد؟ خیلى خوب با این توصیف سرمایه داری در جمهوری اسلامی از منظره کورش مدرسی توان متعارف شدن را داراست!! اما این گونه تفکیک کردن جنبه اقتصادی از مسائل سیاسی پیش پای جمهوری اسلامی هیچ گونه ربطی‌ به اقتصاد سیاسی ایران ندارد و تنها بیانگر خام اندیشی‌ ذهنی‌ میتواند باشد. مگر می‌توان اقتصاد سیاسی ایران را بدون در نظر نگرفتن حجم عظیمی‌ از صدور سرمایه‌های غربی و در حالی‌ که درصد بالایی‌ از صنایع ایران، تحت تحریم و عدم انباشت لازم به ورطهٔ ورشکستگی رفته است٬ تفکیک کرد. در این اوضاع پیش از اینکه طبقه کارگر قادر به اعتصاب و توقف تولید برای هر سطحی از اعتراض باشد این سرمایه داری است که گوی سبقت را در به تعطیلی‌ کشاندن صنایع خرد و کلان گرفته است. توقف پروژه‌های صنعتی، بیکار سازی‌ها و عدم رشد تکنولوژی در استخراج حداقل میزان پیشنهادی اوپک تنها بیانگر گوشه‌هایی‌ از وضعیت اقتصاد بحران زده ایران می‌باشد. آنوقت هر گونه ادعایی مبنی بر اینکه ایران از منظره سطح رشد اقتصادی و سود دهی سرمایه موفق بوده است تنها بیانگر قبول تبليغات احمدی نژاد و خامنه ای توسط کورش مدرسی میتواند باشد .

موانع اصلى رشد کاپيتاليسم ايران سياسى‌اند. همه به معنى داخلى کلمه، هم از آن مهم‌تر، به معناى ژئوپوليتيکى و جهانى...... اينکه سرمايه جهانى و نهادها و بنگاههاى عظيم فراکشورى با کشورى مانند ايران چه ميکنند، چقدر آن را به کانونى براى توليد و انباشت بدل ميکنند يا خير، قبل از هر چيز تابعى از تلقى دراز مدت محافل مالى و صنعتى در غرب از آينده سياسى ايران و منطقه‌اى است که اين کشور در آن قرار دارد". (منصور حکمت، نزاع جناح ها و چشم انداز آینده). به این فاکتور اوضاع خاورمیانه و مسائل آن، و دولتهای تا دیروز متحد غرب و سرنگون شدهٔ امروز را نیز اضافه کنید و عدم ثبات سیاسی در ‌چارچوب جمهوری اسلامی و سرنگونی را در آن ضرب کنید.

کورش مدرسی تنها به این مقولات اکتفا نکرد. در ابتدا به این نتیجه رسید که برخلاف تمام آمار صندوق بین المللی پول اقتصاد ایران روند رو به رشدی دارد و جمهوری اسلامی در حال متعارف شدن است، حال ادعا میکند دولت به مثابه دستگاه اجرایی در تقابل با کلیت نظام قرار دارد:

"دستگاه دولت جمهوری اسلامی قدرت مقابله با حاکمیت بلا منازع دستگاه مذهب بر اقتصاد را نداشت. احمدی نژاد در اتحاد با خود ولی فقیه و سپاه این امکان را فراهم آورد. .... این (باند احمدی نژاد) بخشی از بورژوازی ایران است که در رقابت های درون سرمایه داری منظما با نهاد های سیاسی و ایدئولوژیک رژیم رو به رو می‌شوند."

اگر حافظه ی کوروش مدرسی کمکش نميکند لازم به یادآوریست که افزایش تخصیص بودجه برای اسلامیزه کردن دانشگاه و مکانیزه کردن گشت ارشاد از افتخارات دورهٔ ریاست جمهوری احمدی نژاد میباشد. کافی‌ بود تا فقط به برخی‌ از سخنرانی‌‌های خامنه‌ای و سران سپاه و خطیبان نماز جمعه گوش میکردید تا قدرشناسی تمام دستگاه ایدئولوژیک نظام از احمدی نژاد، در باب اهمیت دادن بیش از پیش به حوزه علمیه باعث ميشد کورش مدرسی اين توهمات را کمى روتوش کند.

سپاه پاسداران یکی از ارکان ایدئولوژیک کل جمهوری اسلامی میباشد که اتفاقا در دوره ی احمدی نژاد بیش از همه دوره‌ها از استثمار طبقه کارگر سهم برد و در سرکوبش نقش ایفا کرد. با این حال اینگونه تفکیک کردن "روحانیت و سپاه" از دولت از منظر کورش مدرسی٬ آدم را یاد تزهاى اکبر گنجی و محسن سازگارا و تمام به گل نشسته های منتظر عفو رهبری میاندازد. نخیر. تقابل احمدی نژاد و ولایت فقیه نه تنها بیانگر تقابل "اقتصاد آخوندی" با "فرشته ی نجات بورژوازی" و تقابل ولایت فقیه و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی نمیباشد بلکه نقطه عزیمت این عربده کشی ها در صفوف حکومتی را باید در کف خیابان و بن بست جمهوری اسلامی یافت. در مقابل چنین روندی تضعیف حماس، کشیدن سوت پایان اسلام سیاسی در سوریه و منطقه و ترور بن لادن را قرار دهید تا ماهيت کل این درگیری جناحی اساسش مشخص گردد.

کورش مدرسی سطحی از بحث را مطرح میکند که هم جالب است و هم شنیدنی، شنیدنی از این منظر که خلاف پیش بینی های صورت گرفته انجام شد و جالب از این منظر که خود در دامی که خود پهن کرد گرفتار شد:

"این بخشی از بورژوازی ایران است که در رقابت های درون سرمایه داری منظما با نهاد های سیاسی و ایدئولوژیک رژیم رو به رو می‌شوند. ما در تبیین پایه جریان سبز همین را توضیح دادیم. جدال احمدی نژاد با خامنه ای هم به نوعی بیان همین تناقض است. از این زاویه فکر میکنم که در آینده پایه جریان سبز مجبور خواهد شد برای دفاع از خود به پایه خط احمدی نژاد به پیوندد... جریان احمدی نژاد به یک معنی این‌ها را زیر سایه خود می گیرد."

قضیه از چه قرار است؟ در این صورت نتیجه منطقی چنین تبئینی باید همگرایی دو جناح از رژیم يعنى اصلاح طلبان و احمدى نژاد علیه دستگاه ولایت فقیه باشد. اما عملا آنچه که صورت گرفت خلاف چنین تبیین غلطی از اوضاع سیاسی ایران بود. آنچه که عملا صورت گرفت نه دفاع رهبران سبز از احمدی نژاد بلکه به پابوسی رفتن خامنه ای بود. این هم تصادفی نبود٬ همانطور که پیش بینی کورش مدرسی را نباید صرفا پیش بینی و شرط بندی قلمداد کرد. موضع گیری رهبران سبز به دفاع از خامنه ای علیه احمدی نژاد تنها میتواند بیانگر حقانیت جنبش مردمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی باشد که خاتمی، رفسنجانی و جبهه مشارکت به دنبال فرصتی برای خط کشیدن بر روی خطر سرنگونی نظام اند. همانطور که علی شکوری راد، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت در مصاحبه ای گفت:

"تنها یا مؤثرترین پتانسیل موجود در جامعه برای آنکه جنبش سبز را به صورت کم هزینه و مسالمت آمیز به نتیجه برساند، آقای هاشمی [رفسنجانی] است. به این صورت که برود با رهبری گفتگویی را برقرار کند و بتواند رهبری را مجاب کند که به خواسته های حداقلی مطرح شده، چراغ سبز نشان دهد...".

همان کاری که خاتمی انجام داد. سران سبز پشت احمدی نژاد نرفتند چون که نه اپوزيسیون های درباری جدید و نه اپوزيسیون های درباری قدیم٬ هیچیک بخشی از بورژوازی علیه حاکمیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی نبودند. اینها همگی برادران دینی یک حاکمیت هستند که بنوبت بر همه چيز چنگ انداخته اند اما دعواى امروزشان نه برسر چگونه و طی چه پروسه ای متعارف کردن، بلکه بر سر چگونگى بقاى نظام و مقابله با خطر سرنگونیست.

اما نفس طرح مسالهٔ متعارف شدن یا نشدن و مساله نرخ رشد اقتصادى جمهورى اسلامى ربطی‌ به طبقه کارگر ندارد. هيچ ذره‌ای از هیچ رشدی قرار نیست بهبودی در منافع این طبقه ایجاد کند. وانگهى نفس ادعا نادرست و غير قابل اثبات است. آدم بايد در کره ماه زندگى کند که چنين ادعاهائى را سرهم کند. طرح اين عبارات در بهترين حالت تنها بیانگر نداشتن افق سیاسی و توصيه به طبقه کارگر به عدم سرنگونی چنین حکومتی با هر درجه رشد (چه منفی‌ چه مثبت) میباشد. این همه سفسطه اقتصادى و آمار و ادعاى من درآوردى تنها بیانگر نگرانی کورش مدرسی از هجوم طبقه کارگر به دولت "ضد امپریالیست" احمدی نژاد مى ‌باشد. دغدغه کوروش مدرسی اينست که جمهوری اسلامی متعارف شده است یا نه، و امر سوسیالیست بودنش را نه از تقابل با استثمار طبقه کارگر بلکه از فاکتور "رشد" نتيجه ميگيرد. به این دلیل که این سطوح از بحث و انتخاب مبدأ تحلیل از مبحث رشد بیانگر بازگشت به مباحث "چپ ضد امپریالیست و سگ زنجیری" را نمود میدهد نه نگرانی‌ کورش مدرسی از سلب این جنبش توسط رهبران سبز و "سیاهی لشکر شدن جنبش سرنگونی پشت سران اصلاح طلب حکومتی". کورش مدرسی بهتر است به جای بازگشت به استراتژيهاى شکست خورده ماهيتا دو خردادى٬ با سبک و نگرش منصور حکمت به تحليل جنبش‌هاى سياسى و طبقاتى در متن بحران جمهورى اسلامى بنشيند تا بسادگى بفهمد مردم و طبقه کارگر خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند و پیشبرد امر مبارزاتی شان در دوره جديد نه به تاسى از رهبران سبز بلکه به تاثیر از سرنگونی‌های مصر و تونس می‌باشد.

کورش مدرسی با اصرار به‌‌ عدم پذیرش شکست تبئین‌هایش از حوادث اخیر، حاضر شده دست به هر طناب پوسیده ای برای چفت کردن هر پروسه‌ای از شکاف‌های درون حکومتی با تبئین‌های اولیه اش بیندازد. لذا جنبش توده‌ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی میشود "جنبش سبز پسا انتخاباتی" و"احمدی نژاد “ضد امپریالیست” پرچم دار مدرنیسم"! چنین تبئین‌هایی‌ البته مصرف داخلى دارند. قرار است مرهمی برای خط ورشکسته سوسیال پاسیفیست کورش مدرسی و هوادارانش باشد تا مانع شوند در همان حزب تکانى از موضع انقلابى صورت گيرد. اين ديدگاههاى شکست خورده ربطى به يک تبئین ماتریالیستی و کنکرت از جامعه ایران و تقابلهايش ندارند. *

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

جنبش کمونیسم کارگری و دورنمای قدرت سیاسی


جنبش کمونیسم کارگری و دورنمای قدرت سیاسی


حامد محمدی

١) قدرت سیاسی کليدى ترين مسئله جنبش سرنگونی طلبی است و سرنوشت آن باز است. در طول ۱۰ سال گذشته پرونده خیلی از سناريوهاى سرنگونی جمهوری اسلامی یا به بن بست رسيدند و قدم به آغاز انحطاط خود نهادند و یا تا اطلاع ثانوى به حاشيه رانده شدند. استراتژى حمله نظامى به ايران٬ رفراندم٬ اصلاح از درون و تغييرات تدريجى٬ و يا ترکيبى از آنها که توسط جنبشهاى بورژوائى ايران طرح شدند از آن جمله اند. در این شرايط جديد٬ جنبش های سیاسی که با شکست استراتژى شان شانس شرکت در قدرت سياسى را با اتکا به مکانیسم های ارتجاعى و بند و بست از دست دادند٬ تغيير ريل و تجديد آرايش را آغاز نموده اند. این پروسه ها اعم از ترکیب و تجزیه جبهه های ائتلافی بورژوازی، در اساس بازتابى از فشار یک واقعیت اجتماعى و غير قابل انکار است و آن ممکن بودن بيش از پيش امر سرنگونی رژیم اسلامى و تعیین تکلیف با اسلام سیاسی توسط مکانیسمهای انقلابی است. اين واقعيت بويژه با رويدادهاى سياسى در کشورهاى منطقه بيش از پيش خود را به جامعه قبولانده است.

٢) حمله ی نظامی، کودتا و دخالت غرب در ایران یکی از مکانیسم هایی بود که سلطنت طلبان و پرو غربی ها و ناسيوناليستهاى قوم پرست آلترناتیو خود را در سرنگونی رژیم حاکم بر ایران بر آن سوار کرده بودند. زوال چنین پروسه ای تا پیش از شروع تحولات منطقه و سرنگونی بخشی از این رژیم ها٬ باعث تمرکز و موئتلف شدن بیش از پیش نیروهای سیاسی اپوزيسيون بورژوائى در اردوى جنبش ملى اسلامى گشته بود. این تمرکز و ائتلاف پرو غربى ها و ملى اسلاميها لزوما به معنای عقاید همگن و تبیین های یکسان از پروسه ی امر قدرت سیاسی نبود. از يکسو براى پرو غربى ها تاکتيکى و نتيجه استيصال سياسى و بخط شدن پشت ملى اسلاميها بود و از از يکسو بيانگر جوهر مشترک اين نيروها عليه دست بالا پيدا کردن جنبشهاى انقلابى و روشهاى انقلابى بود. این نزدیکی سیاسی از آنجا نشات می گرفت که منصور حکمت در سخنرانى "آیا پیروزی کمونیسم در ايران ممکن است؟" میگويد: "این جنبش (پرو رژیمی) وسیع است. منتهی وسعتش و یکپارچه گی اش را مدیون یک فاکتور تعیین کننده است و آن اینکه در حکومت شریک است. بخش هایی از این جنبش در حکومت شریک اند. در نتیجه تریبون و امکاناتی دارد که جنبش های دیگر ندارند ... در نتیجه جنبش ملی و اسلامی تا وقتی که جمهوری اسلامی سر کار است یک نیروی نسبتا یکپارچه و نسبتا قوی است. وزنه ای جدی است. بعلاوه سیستم فکری دیپلماسی غربی مبتنی بر این است که اپوزسیون درباری و دستگاهی هر حکومتی را که نمی خواهند تقویت کنند..."

٣) محدود شدن مکانیسم های براندازی رژیم سیاسی حاکم بر ایران و هر چه بیشتر نمود پیدا کردن سرنگونی رژیم توسط جنبش توده ای٬ دو بعد از مختصات نموداری است که موقعيت و دوری و نزدیکی نیروهای سیاسی شرکت کننده در امر قدرت سیاسی را در دوره هاى زمانی متفاوت بیان ميکند. اگر تا پیش از تحولات منطقه تمرکز نیروهای سیاسی تابعی از تقابل پروسه های انتقال قدرت سیاسی (انقلابی - غیر انقلابی) بود٬ اکنون متراکم شدن جبهه ی ائتلافی پیشین، بیش از پیش حول دو قطبی سرنگونی و عدم سرنگونی رژیم قابل تعریف است که البته ماهيتا همان است. در یک بعد چنین دو قطبی ای٬ از لحاظ کمی جبهه ای از بورژوازی متمرکز است که علیرغم کوبيدن اش بر طبل اصلاح طلبی رژیم٬ با جنبش وسیعی رو در رو است که یک نه بلند به چنین حکومتی و جناح هایی از بورژوازی که در تلاش برای ابقاء آن می باشند گفته است. و در بعد دیگر٬ جبهه دیگری از بورژوازی موجود است که هم کاسگی شان با اصلاح طلبان حکومتی صرفا نه از جنبه استراتژی و پلاتفرم مشترک بلکه این ائتلاف جوابگوی خلاء و زوال مکانیسم غیر انقلابی شرکت در امر قدرت سیاسی می باشد .

۴) تحولات منطقه و شروع موج جدیدی از اعتراضات جنبش سرنگونی در ایران٬ علاوه بر تکه پاره کردن جناح حاکم رژيم٬ باعث آن شده که جناح مقابل نیز سنگینی این موج را بر شانه های خود احساس کند. تشدید پلاریزه شدن دو قطبی "خودی و غیر خودی" در جناح حاکم و قرینه آن در جبهه مقابل مبنی بر پافشاری بر استراتژی پیشین، یعنی فشار از پایین و چانه زنی در بالا و یا تلاش برای باز تعریف تحمیلی در بالا در تقابل با "خطر" سرنگونی جمهوری اسلامی٬ بیش از پیش صفوف اردوهای بورژوازی را به لرزه انداخته است .علت همه این تکانه ها را باید در یک مورد جستجو کرد و آن تسریع در امر سرنگونی جمهوری اسلامی و رادیکالیزه شدن جنبش توده ای به نفع قطب چپ جامعه می باشد. از طرف دیگر شکست جناح ملی_اسلامی در پروژه اصلاح ارتجاع در یک فضای سرنگونی خواهی و کاربست دوباره حمله نظامی ناتو در لیبی به بهانه ی "مقابله با کشتار مردم بی دفاع لیبی توسط سرهنگ قذاقی"، موجی از ناامیدی سیاسی را در جناح پروغربی به امید تبدیل کرد. جناح پروغربی پس از فروکش کردن استراتژی حمله نظامی و تغییر شعار استراتژیک خود مبنی بر سرنگونی جمهوری سلامی به "سرنگونی جناح در قدرت"، اینبار تقلای وسیعی را برای خروج از این منجلاب سیاسی آغاز کرده است. هر چند سرنگونی جمهوری اسلامی با اتکا به مکانیسم های انقلابی رویای قدرت سیاسی را به کابوسی برای آنها تبدیل کرده است. از طرف دیگر پافشاری بر استراتژی جنبش ملی_اسلامی در حین سرنگونی خواهی، نقشی جزء سقوط سیاسی را برای آنها به همراه نخواهد داشت. امید به تکرار سناریوی لیبی در ایران در تقابل با مکانیسم های انقلابی سرنگونی، باعث تشدید واگرایی ها و ایجاد همگرایی های جدید در صفوف بورژوازی خواهد شد. گرچه علت همگرایی های جدید صرفا باز شدن مجدد پروپاگاند نظامی نمی تواند باشد و علت آن را باید در آهنگ بالای سرنگونی خواهی جستجو کرد. اما نمیتوان از حمله نظامی ناتو به عنوان کاتالیزور جان گرفتن مجدد چنين افق دست راستى و نيروهاى سياسى اش در پروسه سرنگونى چشم پوشی کرد .

۵) جنبش کمونیسم کارگری و حزب اتحاد کمونیسم کارگری قدرت سیاسی را چه در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و چه بعد از پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی در دستور خود قرار داده است. تحلیل کنکرت و دقیق از سیر این پروسه علاوه بر قدرت کمی و کیفی جنبش کمونیسم کارگری، به ارزیابی از بالانس جبهه های بورژوازی و تقابل این دو برآیند منوط خواهد شد. از آن رو هر یک از سناریوهای محتمل در این روند٬ بنا بر فاکتور میزان قدرت بورژوازی، به یک متغیر معکوس برای میزان دخالت جنبش کمونیسم کارگری در امر قدرت سیاسی بدل خواهد شد. از طرفی پس از حمله نیروی نظامی ناتو به لیبی و احتمال وقوع چنین رخدادی در ایران از سمت نیروهای پرو غربی، تحلیلا چنین رخدادی یعنی حمله نظامی به ایران را به طور خوشبینانه منتفی نخواهد کرد. قدرتگیری نیروهای نظامی در مصر و ضعف بورژوازی جهانی در تحمیل جناح های دیگر بورژوازی در این کشورها خود زمینه ای را برای دست اندازی نظامی در سرنوشت کشورهای منطقه از سمت بورژوازی جهانی باز خواهد گذاشت. ادامه چنین روندی فاکتورهای متعددی را در بر خواهد داشت و حمله ی نظامی صرف به لیبی بیانگر ادامه این روند در سوریه و ایران نمیتواند باشد. هر چند از منظر منافع بورژوازی، خطر دست بالا پیدا کردن مطالبات پیشرو در منطقه در تقابل با بورژوازی و پیش روی این موج باعث دخالت نظامی ناتو در لیبی می باشد اما تکرار نشدن سناریوی عراق و افغانستان در لیبی و نفوذ پیدا کردن نیرو های اسلامی، برای نیروهای ناتو غیر محال نمی تواند باشد. با این حال بسته به احتمال حمله نظامی غرب و آمریکا به ایران می توان گفت جنبش کمونیسم کارگری شانس کمتری برای گرفتن قدرت سیاسی خواهد داشت .

۶) جمهوری اسلامی برای بقاء خود دست به هر طناب پوسیده ای دراز خواهد کرد تا شاید شانسی برای دوباره زیستن را برای خود بخرد. فرض محال غیر محال نیست. یکی از پروسه های کمتر محتمل که ممکن است سرنگونی جمهوری اسلامی را به تعویق بیاندازد تبانی یا کودتای درونی بورژوازی به نفع جناح اصلاح طلبان حکومتی است. در این پروسه شاید زمان سرنگونی موقتا به تعویق بیافتد. اما در یک رابطه رفت و برگشتی دوباره به نقطه ای که فی الحال در آن هستیم و یا حتی جلوتر باز خواهیم گشت. این پروژه پیش از شروع محکوم به ابطال است. پیش بینی شکست این سناریوهای رنگی از یک وضعیت عینی در جامعه ی ایران نشات می گیرد: جنبش سرنگونی در تمامیت سیاسی خود تغییر کابینه ی بورژوازی را بدون دست اندازی در پایه های سیاسی_ اقتصادی_ اجتماعی نخواهد پذیرفت. اسلام سیاسی، نبود آزادی زن و فقدان آزادی های سیاسی، فقر و فلاکت و تضاد عمیق طبقاتی از بنیان هایی است که در این پروسه تبانی نه تنها جنبش سرنگونی را به کنج خانه ها رجوع نمی دهد بلکه باعث شده این جنبش در صریح ترین بنیان ها و اشکال طبقاتی بروز کند و این یعنی سوت پایان سرمایه داری در ایران. جنبشی که بعد از این تبانی عروج خواهد کرد به شدت طبقاتی تر از جنبش سرنگونی در شکل فعلی است و هیچ جنبش اثباتی بورژوازی بسادگى قابلیت سلب آن را پیدا نخواهد کرد. لعن و نفربن رهبران جمهوری اسلامی به سران "جنبش سبز" شاید صریح ترین بیان درک آنها از پتانسیل و اهداف جنبش سرنگونی طلبی است. جامعه ایران بیش از این نمیتواند این وصله ی ناجور را با خود حمل کند و این را سران جناح در قدرت بخوبی درک می کنند. نه گفتن به جمهوری اسلامی عمیق تر از آن است که جناح افراطى حکومت با این حد از شکاف در بدنه نظام٬ حاضر به قبول پروژه های رنگی شود. جمهوری اسلامی در محتمل ترین حالت با مکانیسم های انقلابی سقوط خواهد کرد .

٧) بسته به قدرت جنبش کمونیسم کارگری در پروسه سقوط جمهوری اسلامی قدرت سیاسی می تواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد. در بدترین حالت پس از سقوط جمهوری اسلامی، ترکیبی از جناح های بورژوازی در امر قدرت سیاسی شریک خواهند بود. از طرفی بسته به مکانیسم انقلابی سقوط جمهوری اسلامی در چنین روندی، مطالبات مردم رادیکال ترین شکل ممکن را به خود خواهد گرفت. در این پروسه اولا تضاد بین منافع طبقه کارگر و جنبشهاى آزاديخواه جامعه با دولت تازه شکل گرفته بورژوازی٬ و ثانیا همگن نبودن جبهه ائتلافی بورژوازی و ناتوانى اش در اعاده بلافصل اوضاع سابق و همينطور شکنندگى دولت جديد٬ باعث ميشود که قدرت جديد بورژوازی برای سرکوب جنبش ها و جبهه های ائتلافی آزاديخواه و انقلابى ناتوان عمل کند. در این شکاف و در این چند گانگی قدرت، جنبش کمونیسم کارگری بنا بر ابتکار عمل در شوراهای محلات، شوراهای کارگری و سیاست کنترل کارگری می تواند دو قطب متخاصم قدرت را٬ که قبول یکی مستلزم نفی دیگری است، در جامعه ایجاد نماید . *

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

آقای جمال بزرگپور بفرما این ناسیونالیسم را هم توجیه کنید


آقای جمال بزرگپور بفرما این ناسیونالیسم را هم توجیه کنید


چندی پیش که یک بحث نخ نما دوباره پس از گردگیری وبه منظور مقاصد سیاسی در این برهه بر روی سایتها آمد و از جانب تعداد زیادی به آن پرداختند خواستم جوابی کوتاه تنها جهت یادآوری به ناسیونالیسم چپ و آقای جمال بزرگپور بدهم تا نقاب از چهره آقای جمال بزرگپور و کومله ایها در پای دیواراین آه و ناله های دمکراسی خواهانه آنها بردارم اما هم به خاطر نخ نما شدن این موضوع،"همانا جنگ بین کومله و دمکرات" و هم به دلایل دیگری از پاسخ به این مسئله منصرف شدم. همانطور که همگان خبر دارند درآن مدت نوشته های زیادی هم از طرف فعالین و احزاب کمونیست و هم از جانب ناسیونالیسم کرد بر روی سایتها امد. آقای جمال بزرگپور در جواب به نوشته ای از رفیق آذر ماجدی از حزب "اتحاد کمونیسم کارگری" آنچنان از کومله امروزی دفاع میکرد که گویا بر همگان پوشیده است که این کومله امروزی چه تاریخی دارد و از کجا به کجا، به لحاظ سیاسی سقوط کرده است. آقای بزرگپور نوک پیکان نقدش را به آذر ماجدی کرده بود که "دمکراسی امر مبارزه طبقاتی و از آن جدا نیست". از این بگذریم که این دمکراسی آقای بزرگپور در نوشته و ادعا چه خصلتی دارد و در عملکرد چه شکلی به خودش میگیرد و دمکراسی برای اینان چه معنایی دارد. برای کسی که عملکرد کومله امروزی را با ادعاهای در لفافه چپ، منطبق نکند تشخیص این اپورتونیسم و دست شستن از مارکسیسم و طبقه کارگر مشکل خواهد بود. نقاب اپورتونیسم و رویزیونیسم کومله و چنین جریاناتی را بایستی در بزنگاههای تاریخی و در این برهه های حساس به لحاظ سیاسی برداشت. من در این نوشته با توجه به رویدادهای شمال آفریقا و همچنین در عراق سعی میکنم که این اپورتونیسم کومله امروزی را یک بار دیگر یاداوری کنم.
"جایگاه دیپلوماسی در استراتژی کومله امروزی"
کاربرد کلمه کومله امروزی هیچگاه تلقی یا تفسیر من از این حزب نیست، بلکه این، پراتیک سیاسی یک جریانی است که در واقع کل سیاست گذاری و استراتژی این سازمان را، سوای هر ادعایی به نمایش میگذارد. آنچه از پراتیک و عملکرد این جریان میشود استنتاج کرد تاکتیک و استراتژیی است که برنامه سیاسی، استراتژی و تاکتیک آنها در عرصه نوشتاری تنها در خدمت انحراف اذهان عمومی به خدمت گرفته میشود. برای نقد سیاستهای کومله امروزی اشتباه است اگر از نوشته های آنها چه گزارش سیاسی کنگره ها و یا برنامه تلویزیون و رادیوی کومله، نشریات و ...، گرچه ردپای ناسیونالیسم، رفرمیسم چپ را میشود در این عرصه ها هم یافت، شروع کرد. سیاست کومله امروزی را باید در حرکات ضد کارگری در برخورد به جنبشهای اجتماعی یا دیپلوماسی با احزاب برادر، حزب دمکرات، روابط گرم و حسنه با حکومت حریم کردستان در عراق، جستجو کرد. واکاوی هر یک از این عرصه ها کاریست که از حوصله این نوشته کوتاه خارج میباشد، اما در این مجال من تنها به چند مسئله و جایگاه آنها در سیاست گذاری کومله امروزی خواهم پرداخت. کومله امروزی یک جریان و سازمانی بود که اسم بردن از آن با دفاع سرسختانه از طبقه کارگر، متکی بر جهانبینی مارکسیستی و لنینیستی در اذهان متبادر میشد. این تصور هنوز در بخش چشم گیری از جامعه اعم ازکردستان و بخش خیلی کوچکی در ایران، برای دفاع از این جریان وجود دارد. اما اگر گفته میشود این تصور هنوز در جامعه وجود دارد، منظور چیست و کدام بخش جامعه منظور نظر من است؟ منظور در واقع بخشی از خورده بورژوازی شهری و روستایی است که برای آنها هیچ گونه تفاوتی بین حزب دمکرات کردستانها و کومله امروزی وجود ندارد یا اینکه اگر گفته میشود کومله امروزی در بین "کارگران و زحمتکشان!!" بانفوذ است، واقعیت امر این چنین است که این پدیده کومله امروزی تنها در آن بخش از طبقه کارگر نفوذ دارد که به دلایل طبقاتی هنوز دارای آن میزان از بلوغ سیاسی و طبقاتی نیستند و خطوط سیاسی حتی روشن بین احزاب اعم از چپ و راست را توانای تمیز دادن از هم نیست چه رسد به خطوط نازک و حتی نبود خطوط و مرزبندی سیاسی با احزاب راست و قومپرست، همچون کومله امروزی. اما دیپلوماسی و جایگاه این مسئله در استراتژی کومله امروزی. برای نشان دادن اینکه این دیپلوماسی چه جایگاهی برای این پدیده کومله امروزی دارد، همانطور که قبلا نیز اشاره کردم نباید ماهیت آن را در نوشته ها و ادعاهایشان جست. این کومله امروزی آنقدر "چپ و کمونیست" است که هم خود آنها و هم احزاب ناسیونالیست قومپرست حاظر به ایجاد یک "جبهه متحد کرد" با هم هستند، در این راستا تنها ملاحظه کومله امروزی بر این "جبهه متحد کرد" عدم رام شدن این احزاب با توسل به "جبهه متحدکرد" از جانب امریکا است. در این راستا میشود به نمونه های فراوانی از سیاستهای راست و ناسیونالیستی کومله امروزی اشاره کرد اما هدف من تنها تشریح خلاصه وار جایگاه دیپلوماسی در استراتژی آنها میباشد. ادعاهای کومله امروزی و حکا که میبایست سیاست و خط مشی این جریان را هرچه بیشتر در جهت دفاع از همه طبقه کارگر،باتوجه به تحولات سیاسی و خصوصا ارایش و صف بندیهای سیاسی طبقه کارگر در برابر بورژوازی دقیقتر کند که بلافاصله سعی در عملی کردن این سیاستها و مبدل کردن آنها به پراتیک سیاسی این حزب مبدل شود، تنها عرصه ای برای سوگند خوردن به سوسیالیسم و کمونیست بودن و ادعای حرکت از جهت بینش مارکسیستی برای آندسته از طبقه کارگر و خورده بورژوازی شهری و روستایی به خدمت گرفته میشود. چون درواقع آنچه که بعدا در پراتیک این جریان خواهی دید عکس این ادعاها است. برای نمونه حزب کمونیست ایران و کومله امروزی گاها ادعای "مخالفت" با ناسیونالیسم را سر میدهند اما پای لنگ این ادعا همانا دیپلوماسی گرم با این احزاب، سعی در روابطی گرم و صمیمی با آنها میباشد. در واقع استراتژی کومله و حزب کمونیست ایران امروزی از چند بخش تشکیل شده است که نه در نوشته های آنها بلکه در حرکات ضد کارگری و خصوصا این عرصه، همانا دیپلوماسی با جریانات ناسیونالیست قوم پرست میشود به وضوح دید. یعنی آنچه سیاست، تاکتیک و استراتژی این سازمان را تعیین میکند ادعاهای این سازمان نیست بلکه پراتیک و حرکات ضد کارگری آنها میباشد. کومله امروزی با ناسیونالیسم "مخالف" است اما در صف نخست مراسم "جمهوری مهاباد" آماده است. کومله امروزی با ناسیونالیسم "مخالف" است اما انتقادش به "جبهه متحد کرد" جدی نبودن احزاب ناسیونالیست در قبال این مسئله است. کومله امروزی با ناسیونالیسم "مخالف" است اما عضو کمیته اجرایی این حزب در سایت دویچه وله آلمان میگوید که "کردها از جنبش کارگری دفاع میکنند". کومله با ناسیونالیسم "مخالف" است اما همین عضو کمیته اجرایی در مخالفت با ایجاد رابطه دیپلوماتیک با سازمانهای زحمتکشان تنها به این دلیل مخالف است که آنها نام کومله را بر خود دارند. کومله "ضد" ناسیونالیسم کرد است اما در قبال جنایات ناسیونالیسم کرد در عراق سکوت اختیار میکند و آنوقت، هم "انترناسیونالیست" است و هم "منافعی جز منافع و مصالح طبقه کارگر" ندارد. آیا در واقع این پراتیک سیاسی و حرکات ضد کارگری کومله و حکای امروزی است که استراتژی و تاکتیک این سازمان را تعین سیاسی میبخشد یا نوشته هایی پر طمطراق و دهن پرکن؟ درواقع این حرکات و پراتیک سیاسی عین استراتژی و تاکتیک این سازمان است.

" سکوت و دوپهلوگویی در استراتژی کومله امروزی"
جزیره "امن و آرام" نظام سرمایه داری در شمال آفریقا در پی یک سونامی توده ای توسط مردم گرسنه و جان به لب رسیده این کشورها یکباره یکی پس از دیگری طبق گفته مارکس "شبح کمونیسم بر فراز اروپا در گشت و گذاراست"، برای صاحبان سرمایه به تلی از خاکستر تبدیل شد. دیکتاتورهای کثیف اسلامی سرمایه توسط این اشباح، یکی پس از دیگری پا به فرار گذاشتند و برای بقیه نیز شمارش معکوس نزدیک به پایان خود است. کشور عراق که از سال 2003 توسط لشکرکشی نظامی امریکا اشغال شد تا کنون روی اسایش وامنیت به خود ندیده و در این اثنا پس لرزه های این سونامی به جایی که باید برسد رسید.این کشور به علت فقر، گرسنگی بیکاری و نبود ابتدایی ترین امکانات زیستی بهترین زمینه را برای اعتراض دارد و سالیان درازی است که چنین شبحی بر فرازش در حال آمد و شد است. بلاخره در اعتراض به این نبود ابتدایی ترین مطالبات جرقه این اعتراضات در شمال آن و در کردستان زده شد. در این اعتراضات و خشمهای فروخورده کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده که تاکنون نیز ادامه دارد و به رغم سانسور شدید حکومت اقلیم کردستان اما تصاویر و ویدیو های آن وحشیگری قرون وسطایی حکومت بورژوازی کرد را به نمایش گذاشت، تعداد زیادی کشته و زخمی شده اند که طبق نوشته ها و گفته های خودشان بالغ بر 200 تن میباشد.
در ارتباط با محکوم کردن وحشیگری دیکتاتورها وهمچنین "دفاع" از این خیزش توده ای در کشوهای شمال آفریقا، کومله و حکای امروزی در سایتهای رسمی و جانبی خود قلم فرساییهای زیادی کردند و از این طریق وانمود میکنند که مدافع طبقه کارگر و مردم به پاخواسته در این کشورها هستند. اما از طرفی دیگر بیست سال است که طبقه کارگر، زنان و دانشجویان، در اوج فلاکت اقتصادی، بیکاری، گرانی، نبود امنیت به همه لحاظ، زندگی میکنند ولی این کومله و حکا کاملا سکوت اختیار کرد. البته خود این سکوت هم یک پروسه ای را طی کرد تا اینکه شکسته شد. برای نمونه این اتفاقات در کردستان عراق از اعتراض به ابتدایی ترین خواسته های طبقه کارگر شروع شد که با کشته و زخمی شدن چندین نفردر 17 فوریه آتش خشم مردم به پاخواسته شعله ور گشت اما مواضع دوپهلوی کومله امروزی روز سوم مارچ شنیده شد.شاید فاصله کردستان عراق تا مقرهای این سازمان در تناسب با این فاصله با شمال افریقا بیشتر باشد!! بلاخره تحت فشار افکار عمومی چه در خارج و داخل یکی دو دقیقه را از طریق"تلویزیون کومله" به موضع گیری در این ارتباط اختصاص داده اند که نه تنها از مردم دفاع نکرده اند بلکه درست در کنار حکومت حریم قرار گرفته اند. در این خصوص مصاحبه یکی از اعضای کمیته مرکزی این سازمان خیلی دیدنی است. این جناب در ارتباط با وضعیت سیاسی پیش آمده در کردستان عراق بعد از صغرا کبرا کردن و انگشت گذاشتن بر تفاوتها و نقاط مشترک بین خیزش توده ای در کشورهای شمال افریقا و همچنین در کردستان "که انتخاب این نقطه عزیمت از جانب این شخص کاملا برای نگارنده این سطور اشکار است"، همچون کبوتری بر فراز بارگاه حکومت حریم شروع میکند به چرخ زدن و نهایتا با اشاره به جمله ای، یکراست بغل دست حکومت حریم فرود میاید. ایشان بعد از این صغرا کبرا کردن اشاره میکند که "هنوز در این منطقه حکومتی آنچنان استقراریافته و تثبیت شده موجود نیست"، و بلافاصله به تعدادی فاکتورهای دیگر در این ارتباط، از جمله اینکه" این کشور هنوز اشغال شده است و هنوز مستقل نیست و..." که نه تنها ردیف کردن این فاکتورها به ایشان کمک نمیکند بلکه بیش از پیش پته حزبشان را بر روی آب میاندازد. این موضع دوپهلو ترکیبی از موضع حزب دمکرات تا انتظارات حکومت حریم کردستان است.شاید سوال شود که این موضع گیری به چه دلیل همان موضع حکومت حریم کردستان عراق است؟ به این دلیل که حکومت حریم نیز از مردم میخواست که آرامش را حفظ کنند و این "دستاورد" را از دست ندهند،چرا؟ به این دلیل که آنها هم میگفتند "ما" هنوز دشمن داریم و حکومت حریم هنوز کاملا تثبیت نشده. این مسئله عدم تثبیت حکومت حریم نیز در ادبیات کومله وحکای امروزی چیز تازه ای نیست و تاریخ طولانی دارد. کومله امروزی نیز بارها به این مسئله اشاره کرده که فدرالیسم در عراق نه طی مبارزه مردم بلکه نتیجه یک توازن شکننده توسط امریکا ایجاد شده است که این هم بدان معنا میباشد که فدرالیسم در صورت مبارزه مردم برای کومله کاملا قابل قبول است. برای درستی یا نادرستی این ادعا میشود به نوشته ها و گفته هایشان که اکنون نیز بر روی سایتهای کومله امروزی است مراجعه کنید.
سوال اینجاست. چرا کومله امروزی در برابر جنایات حکومت حریم به صورت صریح و روشن بیانیه یا اطلاعیه صادر نمیکند؟ چرا از روز 17 فوریه تاکنون نزدیک به 10 نفر در مبارزه علیه بورژوازی کرد در شهرهای کردستان عراق کشته شده اند حتی یک بیانیه صریح و روشن در محکوم کردن به خاک خون کشیده شدن جوانان، کارگران و زنان به پاخواسته صادر نکرده است. آیا این مصاحبه چند دقیقه ای، در قالب احساس همدردی و پشتیبانی وحمایت از مردم به پا خواسته و محکوم کردن جنایات حکومت بورژوازی کرد میگنجد یا راهنمایی کردن مردم معترض به این حکومت خونخوار تا مغز استخوان مرتجع که مواظب باشید "دستاوردها" را از دست ندهند. آیا اعمال ددمنشانه پلیش و گارد ویژه حکومت حریم که جونان زیر 18 سال و حتی کودکان را هدف آتش تفنگهایشان قرار دادند حرکتی "مدنی" بود که مردم را به حرکت "مدنی" موعظه میکنید؟ اعتراض "مدنی" چه معنایی دارد؟ یعنی این اعتراض باید تا جایی آرام باشد که به "دستاوردها" ضربه نزند یا اینکه باید اعتراض مدنی به حکومت حریم ضربه نزند؟ چرا حمله مردم و طبقات مختلف در ایران به پلیس و آتش زدن ماشین های این نیروی سرکوبگر مورد "دفاع" شماست اما به کردستان عراق که میرسد از مردم کردستان میخواهید که به صورتی "مدنی" اعتراض کنند؟. چرا یکبار هم مستقیما به این خونریزی حکومت عشیره ای اعتراض نکردید. با این همه سکوت اختیار کردن باز هم کومله و حکای امروزی منافعی جز منافع و مصالح طبقه کارگر ندارد؟؟؟!!!

حامد محمدی


۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

تحولات کردستان عراق خفت ناسیونالیست ها را گرفت

تحولات کردستان عراق خفت ناسیونالیست ها را گرفت
حامد محمدی

"... لطفا توضيح بدهيد که چرا در مقابل جنايات و زورگويى هاى اين احزاب عليه مردم ساکتيد؟ چرا در برابر موج ترور زنان ساکتيد؟ چرا دستگيرى و سرکوب و گاه حتى قتل کارگران معترض و کمونيست ها (کدام کمونيستها؟!) توسط اين جماعات را محکوم نميکنيد؟ چرا توقيف روزنامه کمونيستى بو پيشه وه را محکوم نميکنيد؟ چرا در برابر "فتوا"ى قتل رهبران کمونيست و تائيد آن توسط "دولت خودى" ساکت نشسته ايد؟ در قاموس شما چه فرقى ميان سلمان رشدى و تسليمه نسرين با ريبوار احمد هست که زبانتان را در حمايت از او در برابر ارتجاع هار اسلامى بريده است؟ چرا در برابر خوشخدمتى هاى "دولت خودى" براى رژيم ايران، که پاى آدمکش ها و تروريستهاى رژيم اسلامى را علنا به خيابان هاى سليمانيه و کوچه بالايى مقر خودتان هم باز کرده ساکتيد؟ چرا در شرايطى که حتى فروشندگان دوره گرد دهات کردستان هم اين احزاب را "دولت" خطاب نميکنند، شما مدام از اين و آن منبر به حکومت اينها مشروعيت ميدهيد، آنها را دولت و مسئول امور قلمداد ميکنيد، به "پارلمان" سقط شده شان تعظيم ميکنيد، سر گردنه بگيرى قياده موقت لب مرز ترکيه را "بدست گرفتن کنترل گمرکات شمال" نام ميگذاريد و فراخوان "رسيدگى به وضع مردم" به اينها ميدهيد؟ چرا تصميم گرفته ايد در اين وانفساى سياسى در منطقه و در متن اين تحولات تعيين کننده در تاريخ کردستان و عراق، در نقش مطيع ترين، راضى ترين، مودب ترين و خوشباورترين شهروند "دولت" پا در هوا و سپرى شده طالبانى - بارزانى ظاهر شويد..." ("دیپلوماسی" یا انتخاب سیاسی؟ منصور حکمت)


١) یک سر تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا به کردستان عراق کشیده شد. احزاب عشیره ای کردستان عراق به سردمداری جلال طالبانی و مسعود بارزانی که قرار بود رفع ستم ملی را در قامت فدرالیسم با پوتین های آمریکایی و سهیم شدن بورژوازی کرد در قدرت برای مردم "خاتمه دهند" (بخوانید ابقا نمایند)٬ اکنون در خیابان های سلیمانیه و شهرهای اطراف به قتل عام "ملت کرد" پرداخته اند. برای همگان مشخص شد که مطرح کردن تز فدرالیسم در تقابل با مدنیت جامعه، همانطور که اکنون آن را در کردستان عراق شاهدیم، پیش گویی نبود، بلکه گواهی بر دسته بندی جامعه بر مبنای تضاد کار و سرمایه بود. فدراليسم در بعد منطقه اى و جهانى تلاشى سياسى براى هماهنگ شدن ناسيوناليسم کرد با استراتژى حمله آمريکا به ايران و تکرار سناريوى عراق٬ و در بعد داخلى بند و بست ناسيوناليسم قومى با ناسيوناليسم ايرانى برسر "تماميت ارضى" بود. اين استراتژى شکست خورد. دسته بندی انسانها بر مبنای معیار های قومی- قبیله ای، چیزی جز فقر، بیحقوقی و تشديد شکاف عمیق طبقاتی برای "ملت کرد" به همراه نداشت .

٢) تاريخ همواره به جريانات بينابينى درسهاى تلخى ميدهد. ۲۰ سال پیش وقتی کمونیسم کارگری در متن جنگ خليج و حمله آمريکا به عراق٬ سياست دل بستن ناسيوناليسم کرد به ارتجاع امپرياليستى و ميليتاريستى آمريکا را محکوم کرد، جریاناتی که حی و حاضر شاهد قتل عام مردم بیدفاع کردستان عراق هستند و لام تا کام زبانشان در دهانشان باز ایستاده است٬ تا مبادا جلال طالبانی از کومله برنجد و جیبهای گشادشان از الطاف اتحادیه میهنی بی بهره بماند، همان زمان زمین را زیر پای جلال طالبانی و "دولت کردی" اش را جارو می کشیدند. همان زمان ما گفتیم این جنبش ربطی به آزادیخواهی و مطالبات طبقه ی کارگر و محرومین جامعه ندارد، اما عده ای ناسيوناليست با توجيه جنبش "حق طلبی و آزادی خواهی" فرمان را بطرف ناسيوناليسم چرخاندند و سرنوشت شان را به آن گره زدند. مسئله بر سر "حق و باطل" و "انقلاب اصيل توده اى" نبود، مسئله تعیین تکلیف با گرايش ناسیونالیسم کرد در يک حزب کمونيستى بود که ميخواست سرنوشت کمونيسم را به سرنوشت استراتژى آمريکا و نوکران منطقه اش مانند طالبانى – بارزانى گره بزند. ۲۰ سال پیش هم ذره اى حق با شما ناسيوناليستهاى متفرقه نبود! اما امروز که محرومین جامعه و طبقه کارگر را برای کوچکترین حقوق اجتماعی خود از حق اعتصاب٬ تشکل و آزادی های سیاسی گرفته تا حداقل رفاه در خیابان ها به تیربار می بندند٬ چرا سکوت اختیار کردید؟ در اين اوضاع منافع طبقاتی خود را با کدام بخش از جامعه کردستان عراق همسو خواهید کرد؟ آیا جار و جنجال آن روز شما و سکوت بی شرمانه امروز شما بیانگر صریح ترین موضع گیری طبقاتی و صریح ترین اعلان جنگ علیه طبقه ی کارگر نيست؟ تحولات امروز کردستان عراق بیش از پیش نشان داد که هر کدام از ما آن روز کجا ایستادیم و از چه جنبشی دفاع کردیم. ما امروز در همان موضع بيست سال پيش هستيم و شما امروز با سکوت و پشتیبانی از حکومت حریم، برای بسته نشدن اردوگاههایتان پی چه رذالتی را بر تن مالیده اید!

٣) اما همین سکوت در برابر احزاب عشیره ای کردستان عراق از دل جنبشی بیرون آمده که منصور حکمت در مقاله "ناسیونالیسم و رویداد های کردستان عراق" نوشت:

"..."مصلحت ملی کرد" برای اینها مجوزی بود تا در یکی از سیاه ترین لحظات تاریخ دخالت امپریالیستی در جهان، در مقطع رسمیت یافتن مجدد میلیتاریسم (پس از شکست آمریکا در ویتنام)، به عنوان ابزار اصلی در سیاست های بین المللی قدرت های امپریالیستی، و در متن قتل عام و انهدام اقتصادی و اجتماعی "یک ملت دیگر" در اردوی آمریکا قرار بگیرند و به روی بشریت معترض به این تجاوز تف کنند".

این سکوت سیاسی يک جنبش واحد ناسيوناليستى با جناح هاى چپ و راست را نمایندگی میکند. جناح اول ناسيوناليسم قوم پرست است که موضع استراتژیکش در کردستان ایران را فدرالیسم فرموله کرده است. هر گونه تحرک مخالف جريانات و فرقه هاى اين ناسيوناليسم در قبال رویدادهای کردستان عراق به معنى زیر سوال رفتن تمام هستی و موجوديت شان خواهد بود و اصولا منافع خود را هم جهت با احزاب عشیره ای کردستان عراق می دانند. هواداران این جنبش با هوار زدن بیانیه ۱۷ ماده ای پارلمان حکومت حریم، پز "دموکراسی" را به رخ کمونیست ها میکشند تا از ته مانده فدرالیسم دفاع نمایند. اما فقر، بی حقوقی، و تضاد طبقاتی جزء لاینفک جوامع بورژوازی است. نمیتوان در جامعه ای که هر رئیس قبیله ای، عمارت قدرت سیاسی را در گوشه گوشه کردستان عراق بپا کرده است و بقای آن به فساد مالی و اداری و سرکوب گره خورده است٬ از پارلمان و احزابی که اعضای آن را روسای عشایر تشکیل داده اند انتظار داشت با یک بیانیه ی ۱۷ ماده ای، مطالبات اولیه انسانی و قرن بيست و يکمى را متحقق کرد .

۴) جناح دوم ناسيوناليسم چپ است. اين جريان دوم گرايش سانتری است که درکش از سیاست و جامعه بیش از سیم خاردارهای اردوگاهش فراتر نمیرود. جريانى که برخلاف سابقه درخشان و کمونيستى اش٬ امروز تمام ماهیت سیاسی "کمونیستى" اش، یک پرچم رنگ پریده مایل به صورتی بر سر در اردوگاهش است. جريانى که هزينه اردوگاه داشتن را با هر بهای گزافی خواهد پرداخت. اين خط در مقابل قتل عام دهها نفر در کردستان عراق و ديگر شهرهاى عراق سکوت می کند اما يادش نميرود به "سرور مام جلال" پيام تبريک بدهد و به خاطر مرگ شیخ عزالدین حسینی بیانیه سياسى صادر کند! اينها صرفا موضعگيرى ناسيوناليستى نيستند٬ خود ناسيوناليسم در لباس چپ اند. این خط سیاسی به خاطر داشتن مقری امن برای اینکه بر سر تقسیم اراضی شمال و جنوب کردستان ایران با حزب دمکرات هر روز نشست داشته باشد٬ و منبع موجودیت فعلی سیاسی خود را از داشتن تعدادی پیشمرگ در اروگاه به عاریت بگیرد٬ دست به انتخاب سیاسی آگاهانه زده است. مخارج سنگین این جریان که به بخشی از هزینه اتحادیه میهنی تبدیل شده است می بایست متضمن ادامه ی حیات سیاسی جلال طالبانی وعشیره مربوطه اش با سیاست عدم افشاگری و عدم دخالت در حیات آن جامعه باشد. در چنین فضایی که هر گونه تحرک و موضعگيرى سیاسی به احوالات جلال طالبانی گره خورده است و ناسیونالیسم کرد نسخه تحرک "کمونيسم" شان را می پیچد٬ باید عطای آن را به لقایش بخشید. این خط سیاسی بیش از آنکه پشت جبهه خود را به طبقه کارگر و جنبش کمونیستی چه در عراق و چه در ایران گره زده باشد خود را مدیون "الطاف" اتحادیه میهنی میداند. امروز دیگر رابطه با اتحادیه ی میهنی در حکم یک بمب ساعتی برای کومله است که عقل سلیم حکم می کند که خود را به سرعت از آن خلاص کند. رابطه ی کومله با احزاب ملی کرد در نهایت بر یک تایید سیاسی متکی است. دیگر نمیتوان این رابطه را در فرمول های قدیمی مبنی بر یک معامله ساده توضیح داد. ادامه کاری این روابط دیپلوماتیک انعکاسی خواهد بود از سیاست راست کومله در برسمیت شناسی این جریانات در سرکوب اعترضات توده ای و پيوستن تمام قد به جنبش ناسيوناليستى کرد .

شمارش معکوس برای گرفتن قدرت سیاسی آغاز شد !

شمارش معکوس برای گرفتن قدرت سیاسی آغاز شد !
حامد محمدى

١) تحولات عظیم سیاسی در خاورميانه و شمال آفريقا و باز شدن مجدد قدرت سیاسی٬ چشم هر ناظری که منافع خود را در دوام و بقاى وضع موجود می بیند بشدت به سیاهی کشانده است. دولت ها در پى اعتراض مصمم ميليونى مردم محروم و منکوب شده بسرعت واژگون میشوند. توده های عظیم مردم برای بزیر کشیدن و تسخیر قدرت سیاسی بی صبرانه در انتظار پایان هر سرنگونی، وجد و شعف خود را برای آغاز یک سرنگونی دیگر و در یک جغرافیای سیاسی متفاوت آغاز می کنند. هر تحول و براندازی گویی "خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند" (هجدهم برومر لوئى بناپارت). اگر بعد از تحولات تونس، اعتراضات وسيع و مستمر مردم و اعتصابات کارگرى، دولت حسنی مبارک را وادار به تسلیم کرد٬ این بار در لیبی تصرف بخشی از قدرت سیاسی و پیشروی برای گرفتن سنگرهای متمادی را آغاز کرده اند. مردم لیبی این بار حاضر نشدند که بعد از سرنگونی دولت حسنی مبارک هیچ امتیازی به ارتش و نیروهای نظامی برای گرفتن امور بدهند و این را از جنبش سرنگونی در مصر آموختند.

٢) علاوه بر خصلت انتقادی و متکی کردن جنبش های سرنگونى طلبانه بر مکانیسم های انقلابی تر، مشخصات سياسى – جنبشى دولتها و قدرتهاى مورد هجوم انقلابى و ناهمگونى آنها٬ باعث می شود که تحولات عظیم در این دوران را دیگر نتوان بطور اخص به جنبشهاى اسلام سیاسی٬ ناسیونالیسم پرو غربی٬ ناسیونالیسم متکی بر بورژوازی ضد امپریالیستی نسبت داد. ديگر نمی توان به راحتی و با قاطعيت تحولات شگفت انگیز منطقه را به رشد یکی از جنبش های فوق موسوم کرد. اگر دولت پیش تر در قدرت در لیبی متکی بر ناسیونالیسم ضد امپریالیستی بود و جنبش سرنگونی در ایران در تقابل با اسلام سیاسی قد علم کرد٬ در مصر و تونس نیز ناسیونالیسم پرو غربی را به چالش کشید و اینک در کردستان عراق فدرالیسم پنتاگونی و متکی بر پوتین های کاخ سفیدی را در چالش با مدنیت جامعه قرار داده اند .

اگر توده های مردم تحولات منطقه را با درایت زیر نظر دارند و نقاط ضعف هر یک را با تهاجمى گسترده پشت سر ميگذارند٬ طبعا جنبش های سیاسی پیشتر در قدرت را در هر جفرافیای سیاسی اجتماعا به نقد خواهند کشید و آلترناتیوهای بورژوایی به سادگى و در اشکال پيشين نمی توانند در جبهه اعاده اوضاع موجود قد علم کند. اگر ناسیونالیسم پرو غربی نوع مبارکى در مصر و اسلام سیاسی در ايران٬ به علت تقابل طولانى با منافع اکثريت مردم شانسی برای بقاء ندارند، به طريق اولى این آلترناتیوها شانس زيادى برای قدرت سیاسی در لیبی نخواهند داشت و بالعکس چهارچوب سياسى و حکومتى کنونى ليبى در مصر و ايران بى معنى است. تحولات منطقه سوت پایان آلترناتیوهای فوق را بعنوان چهارچوبهاى قابل اتکا و براى دوره معين براى عبور از بحران کنونى به صدا در آورده است. همين بحران و بى اعتبارى آلترناتيوها است که سیاستمداران کاخ سفید را واداشته که سياست خريدن فرصت را دنبال کنند و برای پیدا کردن نیرویی تلاش کنند که حداقل بتواند موقتا پایه های نظم موجود را در هر شکلی حفظ نماید. برای این هدف٬ بورژوازی در مقیاس جهانی دست به هر جنایت و سکوتی خواهد زد. ميداندار شدن ارتش و حکومتهاى انتقالى نظامی به عنوان دولت موقت٬ و تلاش دولتهاى غربى براى صدمه نديدن ساختار اساسى نظام هاى کنونى از جمله ارتش٬ دلیلی بر اثبات این ادعاست .

۳) در پس تضاد عمیق کار و سرمایه و جنبش های ضد کاپیتالیستی نشات گرفته از این تضاد٬ اگر قدرت سیاسی به نفع منافع حداکثری طبقه کارگر خاتمه نیابد و بورژوازی راه چاره ای جزء رضایت دادن به حداقلی از رفاه در منطقه نداشته باشد٬ بنا بر تناقضات بنيادى بحران ساختاری اقتصاد سیاسی سرمایه داری، این ثبات موقتی خواهد بود و سرمایه داری برای برون رفت از بحران چاره ای ندارد تا آهنگ استثمار طبقه کارگر را افزایش دهد. زیرا عقب نشینی در قبال طبقه کارگر و ناتوانی در عدم استثمار کارگران به معنای تعمیق بحران اقتصادی و فروپاشی رویای بازگشت به ابعاد انباشت سرمایه در پیش از بحران است. این وجهه از تناقض اولا به معنی پایدار نبودن دولت های مبتنی بر مطالبات حداقلی برای پس زدن موج انقلابی است. در ثانی به معنی تعمیق و پلاریزه شدن جامعه برای قدرت سیاسی به نفع یکی از طبقات موجود در جامعه خواهد بود. لذا تحولات فوق در منطقه آغازی بر یک دوره انقلابی خواهد بود و سرنگونی دیکتاتوريهای سرمایه داری در منطقه ابتدای یک تحول عظیم اجتماعی را رقم خواهد زد .

۴) برخورد این موج سرنگونی با رژیم اسلامى در ایران اجتناب ناپذیر است. یکی از رژیم هایی که می بایست گریبان آن را توسط این موج گرفت رژیم سیاسی حاکم بر ایران است. ترس و تقلای برچیده شدن بساط اسلام سیاسی اردوهای جناح های مختلف سرمایه داری در ایران را تکه پاره کرده است و تا رسیدن این موج به ایران شاهد عمیق تر شدن تضاد جناح های رژیم خواهیم بود. گذشته از اردوی حاکم بر قدرت در ایران، اردوی اصلاح طلبان دربارى برای بقاى نظام دیگر نمی تواند در چهارچوب پیشین از موقعيت سیاسی خود دفاع کند. هم اکنون اين اردو تلاش برای باز تعریف تحمیلی حد نقطه عطف شکاف در این جناح را آغاز کرده است. شکافی که قاعدتا از زیر چشمان جنبش سرنگونی با دقت عبور خواهد کرد و آن را تبدیل به حداکثر ابزار ممکن برای سرنگونی اسلام سیاسی خواهد کرد. سیاست از چاله پریدن و به چاه افتادن گریبان تمام "اردوی سبز" را خواهد گرفت. روح سرنگونی بر فراز جناح های بورژوازی در ایران در پرواز است. این موج به مراتب بیش از گذشته بر استراتژی و موضع گیری جناح خارج از قدرت سنگینی خواهد کرد. دفاع از استراتژی های پیشین طبعا پرونده پروژه های سیاه شان را برای بقاى نظام اسلامى به دود تبدیل خواهد کرد، و تغییر استراتژی و اتخاذ سیاست سرنگونی طلبی نیز چون به ابزاری برای درهم شکستن اسلام سیاسی و به پاشنه آشیل اصلاح طلبان حکومتی تبدیل خواهد شد .

۵) جنبش سرنگونی در ایران شرايط پيچيده اى را پيش رو دارد. آنچه موقعیت جنبش سرنگونی اسلام سیاسی در ایران را نسبت به دیگر کشورها در منطقه متمایز کرده است وجود جنبش کمونیسم کارگری و خیز این جنبش برای قدرت سیاسی است. آنچه که میتواند خصلت متمایزتری در پروسه سرنگونی اسلام سیاسی در ایران بدهد کسب قدرت سیاسی توسط جنبش کمونیسم کارگری خواهد بود. البته این به معنای آمادگی کامل این جنبش برای تسخیر قدرت سیاسی در لحظه کنونى نیست اما آنچه که پیروزی این جنبش را بیش از گذشته محتمل می کند بی آلترناتیوی و بی افقی "اصلاح طلبان حکومتی" و "ناسیونالیسم پرو غربی" است. تجزیه جنبش ملى اسلامى بدليل راديکاليزه شدن جنبش سرنگونى٬ بويژه بدنبال رويدادهاى منطقه و همينطور اجبار اين جنبش براى باز تعريف خود٬ تشديد خواهد شد و خفت این جریان را خواهد گرفت. منصور حکمت در مبحث آیا پیروزی کمونیسم در ايران ممکن است در قبال "اصلاح طلبان حکومتی" می نویسد: "فرض کنید که وقتی این جنبش تجزیه شد دیدگاههایشان نیز عوض می شود و سازمان های مختلف از آنها بیرون می آید ولی به نظر من شانس شان را در قدرت از دست می دهند. یعنی اینها ائتلافشان مهم است. تک تک هیچکدامشان مهم نیستند". اما آنچه نسبت به ناسیونالیسم پرو غربی فرق کرده تغییر موضع استراتژیکشان در قبال سياست سرنگونی طلبی بود. ناسیونالیسم پرو غربی به دلیل نداشتن استراتژی روشن، خود را به بخشی از جنبش "اصلاح طلبان حکومتی" تبدیل کرد و این تغییر استراتژی باعث کاستن وزن سیاسی این جریانات گشته است .

۶) بنابر تجربه دیدن حوادث ۲ سال اخیر در ایران و بنابر یک تحلیل واقعی، جمهوری اسلامی نشان داد تا به آخر از قدرت و منافع سیاسی اش دفاع خواهد کرد و این به معنی برچیدن بساط اسلام سیاسی با مکانیسم های انقلابی است. شاید به جرات بتوان گفت سناریوهای پنتاگونی، کودتا، و با هر سناریوی سیاه دیگری نمیتوان بساط اسلام سیاسی را در ایران برچید. و بسته به ظرفیتهای جنبش کمونیسم کارگری، این آلترناتیو بنا بر تعمیق نقاط ضعف پرو غربی ها و پرو رژیمی ها شانس بیشتری برای گرفتن قدرت سیاسی دارد. حتی اگر جنبش اثباتی کمونیسم کارگری در این پروسه نتواند پیش از ورود طبقه کارگر قدرت سیاسی را به نفع خود تمام کند، بنا بر مکانیسم طبقاتی سرنگونی جمهوری اسلامی، کمونیست های کارگری می توانند با ایجاد قدرت دو گانه طى پروسه اى تمام قدرت را به نفع جنبش کمونیسم کارگری تمام کنند. يک رکن تحقق این پروسه منوط به گرفتن ابتکار عمل توسط شوراهای محلات و شوراهای کارگری و گرفتن کارخانه ها با سياست کنترل کارگری است. اینک وقت آن رسیده که بسرعت ملزومات اين روند را ايجاد و شمارش معکوس را برای گرفتن قدرت سیاسی آغاز کرد و بتوان یک دنیای بهتر را برای جامعه نوید داد .

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

قدرت سیاسی ممنوع!!

قدرت سیاسی ممنوع!!

اوضاع جامعه ی ایران اوضاع ملتهبی است. اگر در تزهای بورژوایی دولت به مثابه ارگان ماوراء طبقاتی تعریف می شود اما در جامعه ی ایران بورژوازی حتی قادر به دفاع از تز خویش نیز نمیتواند باشد.تقابل دولت با مردم و شکاف عمیق در جناحهای رژیم هر روز عمیق تر شده و دیگر قادر به حفظ تعادل سابق و پیشین خود نیز نمیتواند باشد، چون خطر سرنگونی رفع شدنی نیست.

اگر تئورسین های جناح "اصلاح طلب رژیم"، پروژه ی اصلاحات را تنها راه حل برون رفت از بحران جار میزنند اما جناح راست افراطی رژیم از درک عمیق تری نسبت به مکانیسم رابطه ی رژیم و جامعه برخوردارند. جناح راست به خوبی این واقعیت را درک میکند که هرگونه فرجه و عقب نشینی نسبت به جامعه برابری می کند با جمع شدن بساط اسلام سیاسی در ایران.

غرب و آمریکا هم همچون راست افراطی در درون رژیم بر این مسئله واقف است. اما برخوردهای متفاوت تری نسبت به مسئله ی سرنگونی بروز می دهد و این تقابل برخوردها از مسئله ی سلب کردن قدرت سیاسی توسط کدام قطب جامعه؟ نشات میگیرد. یعنی تا جایی که این بر آیند دردست نیروهای راست و واقعا حافظ منافع غرب در منطقه خاتمه یابد اتفاقا غرب جزء نیروهایی است که بر این امر پافشاری خواهد کرد تابتواند منطقه را به حوزه ای مناسب برای انباشت سرمایه های غربی فراهم کند.اما عکس این مسئله شرایط تقابل غرب با سرنگونی را فراهم خواهد کرد.

از ابعاد اقتصادی هم رژیم با هدفمند کردن یارانه ها نه تنها هیچ شانسی برای جلب شدن دربازار جهانی و صندوق بین المللی پول ندارد، بلکه اصولا قرار نیست هیچ فرجی برای برداشتن پاشنه آشیل انباشت سرمایه در ایران پیدا کند و اصولا تنها راهکار موجود برای برون رفت از تحریم های سپاه پاسداران و تحریم های اقتصادی رژیم توسط غرب را به دنبال خواهد داشت. تحریمی که بواسطه ی نقش سپاه پاسداران بر شاه راههای حیاتی انباشت سرمایه در ایران، باعث گرو گرفتن نان شب محرومین در جامعه گشته و دولت برای پرده پوشی از تاثیرات این تحریم بر سرمایه داری و نه مردم، ناچار گشته آهنگ تولید در بازار را در رابطه ی عرضه و تقاضا پایین نگه دارد. و این کاهش تولید طبعا تاثیرات مخرب خود را بر مایحتاج اولیه ی وحیاتی قشر محروم خواهد گذاشت. ما یحتاجی که بواسطه ی افزایش قیمت ها، کاهش تقاضا را به دنبال خواهد داشت و اصولا مستوجب کاهش تولید بر اثر فشار های ناشی از تحریم های غرب خواهد بود.

تصاویر بالا تنها قطعات کوچکی از تصویر پازل از هم پاشیدگی اسکلت رژیم می باشد. رژیمی که حتی قادر به ادامه ی حیات سرمایه داری در منطقه نمیتواند باشد و برای علاج آن بسته به دو قطبی راست و چپ در جامعه و راه حل هایی که تابعی از منافع طبقات موجود در جامعه می باشد در پیش روی جامعه قرار داده است . جدالی بر سر بدست گرفتن رهبری این جنبش توسط هریک از قطب های موجود، و جدالی بر سر راه حل سرمایه دارانه یا سوسیالیستی برای برون رفت از بحران.

قطب راست جامعه مکانیسم ها و ابزار بسیاری را برای رسیدن به قدرت سیاسی به همراه خود حمل می کند. نیروهای پرو غرب این راست،غرب و سرمایه های لازم برای سلب کردن این جنبش را به همراه دارند و اصولا تنها قشری از طبقه ی سرمایه دار می باشند که معظل عدم انباشت سرمایه را می توانند به کمک نیروهای غربی و حجم عظیم سرمایه که در دستشان می باشد حل کنند. این قشر از این قطب همچون غرب در یک دامنه ی پراگماتیستی نسبت به مسئله ی سرنگونی و "اصلاح طلبان حکومتی" عمل میکند.و دفاعشان از سرنگونی تابعی است ازدست بالا پیدا کردن قطب راست در جامعه. این راست در موضع گیری ۲ سال اخیر خود همواره سعی بر پروپاگاند پیدا کردن نقطه تعادل جدید در همان مختصات وقوانین اسلانی رژیم در دستور قرار داده است. این از طرفی نشان دهنده ی دستبالا داشتن قطب چپ و نفوذ جنبش اثباتی قطب چپ جامعه در دوران سلبی حاضر را نشان می دهد واز طرفی نشان دهنده ی این خواهد بود که تک نیروی بر اندازی خواه در جامعه را کمونیست ها رهبری می کنند.

اما قطب دیگر این راست "اصلاح طلبان حکومتی" می باشند این قشر دامنه ی نامحدود و وسیع را در خود داراست. از سینیور ها یی که پیشتر و قبل از اوج شکاف جناح های حکومتی در قدرت سهیم بوده اند تا جونیور های که در کمین قدرت سیسی و سهیم بودن در این امر منتظر کوچکترین گشایشی برای دست بالا پیدا کردن این جناح در قدرت می باشند. تمام مواضع پراگماتیستی غرب و راست پرو غرب بر این تکیه گاه سوار شده و قرار است اگرقطب چپ دست بالا را پیدا کند نماینده ی سلب کردن جامعه توسط غرب و راست پرو غرب شد. این نیرو هر چند از نظر این نیرو ویژگی هایاین بنیه را ندارد اما این انتخاب صرفا از این تحلیل برای آنها مخیر شده که کدام جنبش اثباتی در جنبش سلبی رهبری پیدا خواهد کرد.

حتی اگر ورق به ست فضای راست جامعه دگرون شود و جامعه تصمیم گیرد سرنگونی رژیم را بانیروهای سرنگونی طلب قطب راست به پایان برساند، راست هیچ شانسی در این فضا ندارد چون تا دیروز پرو غربی ها و پرو رژیمی ها مبارزه در چهارچوب همان رژیم و قانون اساسی و گاو بندی های جناحین را توصیه می کردند و اوج خواست خود را برگزاری مجدد انتخابات و تقسیم قدرت فرموله کردند و این پاشنه آشیل غرب خواهد شد. بنابر این قطب راست تمام ماهیت سیاسی اش را بر روی حفظ نظام سرمایه گذاری کرده و حتی یک نیروی سرنگونی خواه هم برای معادلات پیچیده تر ندارد. این از عدم هشیاری غرب نیست بلکه نشان دهنده ی درک عمیق از معادلات جامعه است. غرب می داند قطب چپ در جامعه نفوذ دارد و جامعه بین راست و چپ، چپ را انتخاب کرده است و این یعنی بالا بردن مطالبات رادیکال تر، که برای راست امکان پذیر نخواهد بود.

هر چندعلی الظاهر این دو طیف در حال نمایندگی قطب راست جامعه می باشند اما بسته به ابتکار عمل نیروهای راست و تشخیص توازن قوا در نیرو های چپ در جامعه، بخش اعظم از نیروهای چپ را نیز با خود به همراه دارند. این به معنی دامنه وسیع قطب راست در جامعه است که نیرو های ذخیره ی سیاسی خود را از طیف چپ جامع نیز با خود در دوئل به عنوان برگ آس بر علیه انسانیت و مدنیت و بر علیه هر گونه جامعه ی آری از تبعیض به عاریت گرفته است.

بخشی از اپزسیون در تبیین شان از اوضاع جاری در جناح سرنگونی طلب ایستاده اند و نقاب سرنگونی طلبی را بر صورت خود نصب کرده اند اما سوال اینجاست علی رغم تاکید بر سرنگونی طلبی، این جبهه سرنگونی طلب است؟ آیا الزامات تئوریک و سبک کار این جریانات در راستای این تبیین عمل خواهد کرد یا سرنگونی طلبی بری این بخش از "اپوزسیون" از خواستگاه طبقاتی قطب راست جامعه بلند خواهد شد؟ بگذارید قضیه را کمی تئوریک تر باز کنیم تا شالوده ی ابهام سرنگونی طلبی این طیف روشن گردد.

پروسه ی کسب قدرت سیاسی و عدم تشکل یابی طبقه ی کارگر خط قرمزی رابرای سرنگونی طلبان فعلی فراهم کرده بود تا نه تنها به مسئله ی قدرت سیاسی فکر نکنند بلکه اصولا فرض همچین امر غیر محالی را محال و ممنوعه تصور کنند!! با این حال اولا مردود خواندن قدرت سیاسی بدون تشکل طبقه ی کاگر و شرکت در امر سرنگونی!! تناقضی استکه به راحتی نمی توان از آن عبور کرد.و تا جایی که به تئوری این طیف مبنی بر "ابتدا طبقه را متشکل کنیدو بعد به قدرت نگاه کنید" بر می گردد، مستلزم نفی شرکت در امر سرنگونی است و قبول فرض ابتدایی مستلزم نفی حکم است. در ثانی اولا متشکل کردن طبقه ی آگاه به منافع طبقاتی یک امر اثباتی است.نمی توان طبقه ی کارگر را با مبارزات ضد رژیمی و معیار های سرنگونی خواهی و پلتفرم های سلبی در دوران انقلابی به منافع مستقل طبقاتی خود آگاه کرد. در ثانی اگر طبقه ی کارگر پیش شرط های اثباتی را برای متشکل شدن طبق معیار های طبقاتی خود را داراست و از منظر شما دوران انقلابی و سلبی میتواند دورانی برای بروز این نوع تشکل ها باشد پس چرا سرنگونی آری و انقلاب سوسیالیستی نه؟ آخر دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟

مگر مدافعین حزب و قدرت سیاسی و گرفتن قدرت سیلسی با ۵ درصد طبقه ی کارگر "بلانکیست" های خبیثی نبودند که هیچ ربطی به طبقه ی کارگر نداشتند، چه شد که تا بحث تعویض قدرت سیاسی در جامعه مطرح گشت شما یکشبه سرنگونی طلب شدید در حالی که مدام از عدم تشکلیابی طبقه ی کارگرسیاه بر روی سفید گوش هر انسان مبارزی را کر میکردی.

بالاخره سرنگونی که شما سنگ آن را به سینه می زنید قرار است چه کسی قدرت بگیرد؟ اگر از منظر شما پروسه ی سرنگونی طلبی با قطب راست جامعه خاتمه می یابد چرا اصولا سرنگونی طلب شدید و اصولا چپ در این سرنگونی باز هم قرار است گروه فشار و حاشیه شین قدرت شود. و اگر قرار است و یا حد اقل قطب چپ جامعه شانسی برای گرفتن درت سیاسی دارد اولا چگونه؟ مکانیسمش چیست؟ طبقه ی کارگر با آگاهی ضد رژیمی یا آگاهی سوسیالیسی؟ ثانیا نمی تون مدام سرنگونی طلبی را مثل آب خوردن بالا کشید اما مکانیسمش را بدون طبقه ی کارگر آگاه به آگاهی طبقاتی توضیح نداد.

تا جایی که جامعه این جریانها را به عنان نماینده ی کمونیسم در جامعه بشناسد به نظرم می بایست جهت گیری این طیف را به عنوان نماینده ی قطب راست جامعه،افشا کرد.

این طیف پس مانده ی تئورسین های جان ودل باخته ی ۲خردادی می باشند که فقط عطای شال و ابای سبز موسوی را به لقای خاتمی واگذار کردند، و اگر با پروژه ی ۲ خرداد بار و بندیل پروسه های جدایی از احزاب کمونیسی را نبستند از عدم توهمشان به آمال و آرزو ها دیرینشان نبود بلکه اصولا هیچ شانسی را برای چانه زنی صرف در بالا نمی دیدند. و بر خلاف هم کیشان گذشته، پروژه ی " اصلاح در چهارچوب همین رژیم سرمایه داری" را اصولا پیچیده تر از یک واگذاری ساده ی انتخاباتی به جناح از قدرت مانده ارزیابی کرده و اصولاهمچون غرب و راست پرو غربی با درک صیح تری از مکانیسم جامعه، سرنگونی و جدال های جناحی، منافع طبقاتی خود را ضرب وجمع و از قطب کمونیست جامعه منها کردند.

این بخش از اپوزسیون قرار است در روز سرنگونی با طبل عاریت گرفته از بورژوازی،"قدرت سیاسی ممنوع" را از نوفل لوشاتو به فرودگاه تهران رهسپار کنند و دو دستی قدرت را تحویل بورژوازی داده و در کنج قدرت سیاسی،روز را با اشعار شاملو به شب برسانند تا شاید "یوسف گمگشته باز آید به کنعان". این چپ های الوسیونیستی قرار است اگر قدرت سیاسی در رحمت خود را به سوی کمونیست ها باز کند و لبخندی هم بنا بر انتخاب جامعه به آنها بزند همچون "جن زده ها" قلم بر دست گیرند که "هیهات من الضله" این "از تبیین مارکس خاج است" و بلای شوروی بر سر ما خواهد آمد و به قول حکمت اینان کسانی هستند که حاضر نیستند در کلوپ خودی ها حتی نام نویسی کنند. این چپ ها قرار است از مدافعین تز "تاریخ را به دست رشد نیروهای مولده بسپارید" بشوند تا مبادا "بورژوازی برمد" و قدرت سیاسی برایشان غیر قابل هضم شده و از گلویشان پایین نرود.

اگر از حزب موسوم به "حکمتیست" که همچون "رحمت الهی"! فعلا پروپاگاند قدرت سیاسی را تا اطلاع ثانوی مختومه اعلام کرده و بار عظیمی را در این نقد از دوش نگارنده برداشته است بگذریم حزب موسوم به "کمونیسم کارگری" بخش دبگری از طیف اپوزسیون چپ است که ناسیونالیسم پروغرب مواضع پراگماتیستی خود را بر علیه جامعه ی عاری از تبعیض، در قطب چپ، در این حزب فرموله کرده است و قرار است این حزب را پاشنه آشیل قطب کمونیسم جامعه نماید. با این حال حمید تقوایی هم در ابن سناریوی سیاه قرار است نقش مرد عنکبوتی را داشته و در غالب سوپر استار، سر مایه داری را از گزند کمونیست ها بدور نگه دارد.

حزب موسوم به "کمونیسم کارگری" علی رغم بر طبل انقلاب با هر نامی کوبیدن، انقلاب را تا سر حد جبهه ی عمل مشترک با نیرو های قطب راست جامعه در امر به زیر کشیدن جناح راست افراطی در رژیم، و سهیم بودن در قدرت به صورت "فیفتی-فیفتی"، بر فراز جامعه عربده کشی می کند . گویا از قرار معلوم قرار است در فردای "انقلاب انسانی"، سوسیالیستی که حمید تقوایی سنگ آن را به سینه می زند در صندوق های رای و با حضور "نهاد های حقوق بشری" یک پرسه ی متمدنانه را طی کند و بعد آن نخود نخود،هر که رود خانه ی خود.

نخیر دوستان عزیز.بین این سوسیالیست تراژیک شما و سوسیالیستی که مارکس در مانیفست مدون کرد، دریای خون جاریست.اگر فرض کنیم حتی رژیم فعلی ایران آخرین رژیم سرمایه داری باشد، نمی توان سوسیالیسم را به شرط چاقو از صندوق های هه پرسی بیرون کشید. فرض محال غیر محال نیست. گیریم سوسیالیسم را به صندوق های رای محول نمی کنید. بالا خره در چهارچوب این اتحاد عمل با نیرو های راست، چهارچوب این معامله با چه الگوریتمی محاسبه خواهد شد،تا نیرو های راست به پیاده نظام حزب شما مبدل شود؟ آخر این چه سوسیالیستی است که میتوان غرب را هم در بر پا داشتن آن با خود همراه کرد؟

آخر جامعه مگر از جنبشها و طبقات متخاصم تشکیل نشده بود. مگر تاریخ جوامع تا کنونی تاریخ مبارزات طبقاتی نبوده است وانقلاب سوسیالیستی جنبش اکثریت عظیم طبقه ی کارگر بر علیه نظم تا کنون موجود نبود، چه شد که اینبار انقلاب سوسیالیستی را با جنبش های متخاصم تا کنونی می توان برپا کرد؟ ساده است،اگر انقلاب سوسیالیستی به "انقلاب انسانی"تبدیل شود، بر پایی آن هم طبیعتا به صندوق های رای محول می شود، و نیرو های تا دیروز حامی نظم موجود از امروز به "جنبش های پیشرو" در جامعه تبدیل خواهند شد.

بنابر این پر،واضح است که در دوئل برای قدرت سیاسی بین قطب چپ و راست راست نه تنها از ظرفیت های بالقوه ای بر خوردار است بلکه اکثریت عظیمی از قطب چب را برای غبار پاشی بر فراز جامعه گروکشی سیاسی کرده است. با این حال پیش شرط لازم و ضروری پیروزی کمونیسم در این دوئل، افشای این احزاب در جامعه می باشد.

حامد محمدی

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

هدفمند کردن یارانه ها، تحلیل ها و تبیین ها!!

هدفمند کردن یارانه ها، تحلیل ها و تبیین ها!!

لایحه ی هدفمند کردن یارانه ها در حالی استارت اجرایی خود را در سیاست های کلان اقتصادی رژیم رقم زده است که ملزومات متوهم شدن در راستای سیاست های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را برای برخی از تحلیل گران سیاسی موجب شده است و این توهم هر چند اسم رمزی را در جهت "مقبولیت از سمت سرمایه ی جهانی" رابیان می کند اما ابعاد سیاسی این تبیین و قبول پذیرفته شدن اقتصاد سیاسی ایران در راستای تقسیم کار جهانی و صدور سرمابه برای انباشت عظیم به مراتب کلان تر از این تبین دست راستی می باشد.

گویا قرار است دولت ایران همچون یونان و پرتغال با قبول این طرح از سمت نهاد های فوق الذکر شاهد وام های کلان و ورود سرمایه های عظیم برای مقابله با ورشکستگی کارخانجات، بالا بردن سطح تولید و اشتغال زایی باشد و یاحد اقل و در بدترین حالت سطح تولید را کما فی السابق در ایران ثابت نگه دارد. علی رغم این که این تبیین ها فقط می تواند زوزه های احمدی نژاد را در گوش مفسران فوق بیان کند، نشان دهنده ی عدم درک مکانیسم رابطه ی اقتصاد سیاسی ایران با سیاست های کلان منطقه و جهان را بیان خواهد کرد.

این گونه تبیین ها بیانگر این خواهد بود که "معظل اقتصاد سیاسی ایران کاملا اقتصادی است و خارج ماندن اقتصاد سیاسی از حوزه ی انباشت سرمایه ی جهانی صرفا به دلیل نبود مطابقت های اقتصاد سیاسی ایران با نئولیبرالیسم جهانی می باشد". در گرو این تبیین نیز از این به بعد می بایست "شاهد هجوم عظیم سرمایه های غربی به ایران باشیم چون رژیم ایران با تصویب این لایحه موانع پیش روی انباشت را در ایران برداشته است"!! این تبیین آتش زیر خاکستر ومدفون شده ی تز "متعارف شدن اقتصاد سیاسی ایران در چهارچوب رژیم حاکم بر ایران" می باشد که طبق آن قرار بود "رژیم ایران با قبول شدن در جرگه ی سرمایه جهانی آماج سرمایه های غربی قرار بگیرد" و به واسطه ی نیروی کار ارزان تر در مقیاس جهانی حوزه ای عظیم از انباشت را برای سرمایه ی جهانی فراهم کند.

تبیین هایی که باعث میشود مفسران فوق بر طبل هوچی گری بکوبند از هر بعدی ناقض فرض خویش است.اگر هدفمند کردن یارانه ها در راستای "مقبولیت بانک جهانی و صندوق بین المللی پول" است، اصولا تحریم رژیم ایران از چه منظر قابل درک است؟. بالاخره نمی توان مقبولیت بانک جهانی برای صدور سرمایه و وام های کلان را کسب کرد و نیاز های حیاتی انباشت سرمایه داری در این حوزه را تحریم کرد. بگذارد فرض کنیم احکام شما ابلهانه نیست،! باشد عدم توانایی مافیای انحصاری ایران در عدم توانایی تولید سرانه ی نفت اوپک و تعطیلی فازهای پارس جنوبی به دلیل فرسایش ابزار تولید و کاهش سرانه ی سرمایه به دلیل عدم افزایش حجم سرمایه که دیگر هوچی گری نیست.

تا وقتی که رژیم ایران تابعی از متغیر های اسلام سیاسی، تقابل با اسرائیل، تقویت حزب الله در لبنان، حمایت از گروههای تروریستی در منطقه و از همه مهمتر پاشنه آشیل سرنگونی را را با خود حمل میکند چگونه می تواند شرایط هجوم سرمایه های جهانی را در ایران فراهم کند.غرب اگر چه ایران را بهترین حوزه برای صدور سرمایه برای انباشت های عظیم به حساب می آورد وانگهی اولا حاضر نیست سرمایه های خود را در غالب چنین رژیمی در منطقه صادر کند و ثانیا غرب به دنبال تغییرات عظیم تری حد اقل در مناسبات تغییر معادلات سیاسی در بین جناح های رژیم وحد اکثر رژیم آتی در ایران می گردد و اگر اصولا حاضر به چنین کاری باشد آن را نه در مناسبات سیاسی فعلی خواهد دید بلکه خواهان رژیم متفاوت تری در منطقه برای تضمین منافع غرب می باشد و اصولا در چنین رژیمی ایران را به حوزه ی صدور سرمایه تبدیل خواهد کرد.

اما لایحه ی هدفمند کردن یارانه ها به زعم تبیین فوق مبنی بر استمداد از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و هم جهت کردن سرمایه داری ایران با نئولیبرالیسم جهانی و ادغام در بازار جهانی اصولا از سمت رژیم ایران کاربست متفاوت تری در رابطه با اقتصاد سیاسی ایران با خود داراست و اصولا قرار نیست در چهار چوب رژیم فعلی، غرب ملزومات متعارف شدن آن را فراهم کند.

بعد از تصویب اصل ۴۴ قانون اساسی، به اصطلاح می بایست شرکتهای دولتی در چهار چوب خصوصی سازی و سپردن شرکت های دولتی به بخش خصوصی موانع انباشت سرمایه را با این قانون از پیش روی خود برمی داشت اما آنچه که روی داد عکس این قضیه بود و اصولا این قانون شرایط واگذاری شرکت های دولتی را به مافیای سپاه پاسداران فراهم کرد و این روند از یک تناقض در اقتصاد کاپیتالیستی ایران ناشی می شد و آن خارج شدن اقتصاد ایران از انبشت سرمایه بود. تمرکز هر چه بیشتر سرمایه و سرکوب کارگران برای بدست آوردن نیروی کار ارزانتر، تنها شیوه ی ممکن برای حل این معظل از منظر سرمایه داری بود.معظلی که اصولا با شرکت های خصوصی و سرمایه های کمتر تمرکز یافته اصولا مقدور نبود. وتنها راهکار ممکن از منظر راه حل سرمایه دارانه اولا کارتل ها و تراست های غول پیکر بود که صرفا سپاه پاسداران قدرت مانور چنن امری را در خود می دید. در ثانی اگر چه دولت به مثابه بزرگترین سرمایه ی انحصاری توان این تمرکز را در خود می دید اما معظل دوم کاهش بمراتب کمتر دستمزد کارگران برای برون رفت از این بحران بود که مافیای اقتصادی-نظامی تنها راهکار برای پاسخ گویی به کاهش دستمزد کارگران بود،لذا اصل ۴۴ را برای چنین واگذاری هایی به تصویب رساندند.

اما آنچه که این پروژه را به شکست انجامید تحریم های سپاه پاسدارن و کارتل های وابسته به این نهاد از سمت غرب بود. تحریمی که بواسطه ی برخی از تحلیل گران چپ" نه تنها هیچ تناقضی با منفعت مردم ندارد" بلکه اصولا در امر"انقلا انسانی" نیز تسریع می بخشد. تحریمی که علی رغم این همه پرت و پلا گویی حاصلی جز گرو گرفتن نان شب مردم نداشته.

لازم به ذکر است رژیم با هدفمند کردن یارانه ها نه تنها هیچ شانسی برای جلب شدن دربازار جهانی و صندوق بین المللی پول ندارد، بلکه اصولا قرار نیست هیچ فرجی برای برداشتن پاشنه آشیل انباشت سرمایه در ایران پیدا کند و اصولا تنها راهکار موجود برای برون رفت از تحریم های سپاه پاسداران و تحریم های اقتصادی رژیم توسط غرب را به دنبال خواهد داشت. تحریمی که بواسطه ی نقش سپاه پاسداران بر شاه راههای حیاتی انباشت سرمایه در ایران، باعث گرو گرفتن نان شب محرومین در جامعه گشته و دولت برای پرده پوشی از تاثیرات این تحریم بر سرمایه داری و نه مردم، ناچار گشته آهنگ تولید در بازار را در رابطه ی عرضه و تقاضا پایین نگه دارد. و این کاهش تولید طبعا تاثیرات مخرب خود را بر مایحتاج اولیه ی وحیاتی قشر محروم خواهد گذاشت. ما یحتاجی که بواسطه ی افزایش قیمت ها، کاهش تقاضا را به دنبال خواهد داشت و اصولا مستوجب کاهش تولید بر اثر فشار های ناشی از تحریم های غرب خواهد بود.

حامد محمدی