کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

نئوپوپولیسم(قسمت اول)

نئوپوپولیسم(قسمت اول)

این مقاله سعی بر آن دارد تا کمونیزم بورژوایی و جایگاه طبقاتی آنرا در اوضاع سیاسی اخیر ایران و سرانجام این آلترناتیو غیر کارگری را توضیح دهد. اگر دیروز مارکس و انگلس با نقد به نظرات فوریه، سن سیمون، اوئن، پرودون که نماینده انواع و اقسام سوسیالیزم تخیلی و غیر علمی زمان خود بودند، جایگاه طبقاتی آنها را شناخته و کمونیزم طبقه کارگر را بر روی ویرانه های این سوسیالیزم سوار کرده، این امر نه تنها در حال حاضر به یک ضرورت عینی مبدل شده، بلکه آنجا که این سوسیالیزم را نه فقط در سطح اندیشه ها بلکه دقیقا در پراتیک اجتماعی هم باید نقد کرد، به یک اولویت اجتناب ناپذیر تبدیل شده.
به نظر من آنچه که در شرایط امروز شاید بیش از پیش باید بدان پرداخت نه تنها جنبه طبقاتی این سوسیالیزم غیر کارگری، بلکه شرایط عینی رشد آن در اوضاع و احوال سیاسی ایران است. پروسه به روی کار آمدن اصلاح طلبان در 2 خرداد 76 برهه ای بود تا بخشی از چپ که تا دیروز از کمونیزم به عنوان یک تجدید بیعت استفاده کرده، زمینه های عینی و استراتژیک در تجدید نظر طلبی نسبت به کمونیزم طبقه کارگر را پیدا کنند. این چپ تا قبل از پیدا شدن جبهه اصلاحات به علت ضعف استراتژیک خود توانایی ابراز وجود نداشت و همواره از شرایط منزوی بودن خود احساس سرخوردگی می کرد. این کمونیزم بورژوایی تا قبل از خرداد 76 از شرایط عینی به کار بردن استراتژی غیر کارگری، که از آن می توان به عنوان سبک کار یاد کرد، بی بهره بود.
به نظر من شکل گیری جبهه اصلاحات نقطه امید و نقطه اتکایی بود برای این "چپ" تا بتواند با یک سبک کار غیر کارگری دل به کسب قدرت ببندد و یا حداقل سهمی در قدرت پیدا کند. اینها همه در دوره ای نقطه امیدی را در دل این "چپ" ایجاد کرد که مصادف بود با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق.
"توهم به حمله نظامی آمریکا" و "توهم به اصلاح طلبان" اینها بودند آن عواملی که باعث شد تا این چپ با تغییر در اوضاع سیاسی ایران، کورسو امیدی پیدا کرده و با عیان کردن تعلقات غیر کارگری خود عموما صف خود را از کمونیزم طبقه کارگر جدا کرده و در خدمت منافع طبقاتی بورژوازی قرار بگیرد. به زبانی صریح تر می توان از شکل گیری جبهه اصلاحات به عنوان نقطه اتکایی برای پلاریزه شدن چپ به دو قطبی کمویزم و سرمایه داری یاد کرد.
جریان "سوسیالیزم غیر کارگری ایرج آذرین" و انشعاب "سازمان زحمتکشان عبدلله مهتدی" به عنوان دو نمونه حی و حاضر از آن کمونیزم بورژوایی لانه کرده در جبهه کمونیزم بود.
در این پروسه جناح رادیکالتر کمونیزم بورژوایی چون بر این باور بود که استراتژی اصلاح پذیر جمهوری اسلامی یک پروسه غیر عملی است تا 22 خرداد 88 صف خود را از کمونیزم طبقه کارگر نتوانست جدا کند.
جنبش سبز تنها استراتژی موجود برای جبهه لیبرالیزم و کمونیزم بورژوایی رادیکال شد که تا پس از فروکش کردن پروپاگاند حمله نظامی آمریکا به ایران و پس از ناامید شدن به خاتمی در عدم توانایی و رسیدن به قدرت سیاسی، در منجلاب آن غرق شد. به عبارتی جنبش سبز تمام آمال و آرزوهای این کمونیزم بورژوایی شد.
کمونیزم بورژوایی رادیکال برعکس سوسیالیزمهای غیر کارگری پیشتر منشعب شده برخوردی متفاوت تر به این جنبش نشان داد. این کمونیزم بورژوایی چون استراتژی یا مکانیزم مبارزاتی این جنبش را مقطعی و شکننده ارزیابی می کند و سعی بر آن دارد تا با کشاندن صف طبقه کارگر، در یک جنبش توده ای و همگانی، ضعف استراتژیک این جنبش را خنثی سازد، و با تبدیل کردن صف طبقه کارگر به پیاده نظام مطالبات بورژوایی، مطالبات طبقه دیگری را بر گرده طبقه کارگر سوار کند.
لازم به ذکر است کمونیستها در برخورد به کشاندن طبقات دیگر به صف طبقه کارگر و تبدیل کردن بخشی از صف خورده بورژوایی به صف طبقه کارگر را نه به عنوان یک استراتژی و سبک کار، بلکه از آن به عنوان تاکتیک به کار می برند. از این رو جنبش اعتراضی حاضر را نمی توان به عنوان یک جنبش ارتجاعی نام برد. هر آنقدر که کمونیستها بتوانند در برهه ای که بورژوازی به شدت تضعیف شده از پیامدهای شکاف درون بورژوازی استفاده کرده و آنچه که طبقه کارگر تا پیش از آن قادر نبود بدان دست یابد و امروز راحت تر می تواند به آن برسد، زمینه را برای دخالت طبقه کارگر باز می گذارد............(ادامه دارد)
حامد محمدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر